مجلهی خبری «صبح من»: «روزی که زندگی کردن آموختم» رمانی از «لوران گوئل»، نویسندهی جوان و نامدار فرانسوی است. رمانی ماجراجویانه و در پی کشف رازهای انسان. اثری باشکوه پر از امید و محبت. یک نفس هوای تازه برای زندگی …
این رمان، داستان «جاناتان» را بیان میکند که به رغم موفقیتهای کاری، درگیر موضوعات زیادی در زندگی است. حادثهای به او یاد میدهد که زندگی، چیزی فراتر از روزمرگی ماست.
در ادامه، بخش بیستم و یکم این رمان را برای شما قرار دادهایم. با ما همراه باشید.
در آن سوی این فراوانی و غنا، جاناتان شوکی را تجربه کرد. آن روز به هنگام راهپیماییهای طولانی متوجه شد که موبایلش آنتن نمیدهد. در ابتدا احساس گسستن یک رابطه و از بین رفتن یک پیوند او را آزار میداد و تا حدی فکرش را به خود مشغول میکرد که هر بار به بالای قلهای میرسید، گوشی را از جیبش بیرون میآورد و ناامیدانه آن را به سوی آسمان میگرفت، با حالتی شبیه به بلند کردن عصای موسی. گویی میخواست تمام پیامهای دنیا را دریافت کند. تلاشی بس بیهوده.
روزهای اول، از این پیشامد احساس تنهایی میکرد. احساس قطع رابطه با دنیا، تا لحظهای که متوجه شد هرگز تا این حد متصل نبوده است. نه به رسانههایی که اخبار ناخوشایند را از سراسر جهان برایش انتخاب میکردند و نه ایمیلها یا پیام آشنایانی که خود را در هر ساعت روز و شب به او یادآور میشدند و هر یک ثابت میکردند که از نظرشان، او وجود دارد.
چیزی که احساس میکرد، از جنس دیگری بود و برایش کاملا تازگی داشت. حس میکرد که به خودش متصل شده، به جسمش، به احساسات و عواطفش، به درونش و در عین حال به طرز عجیب و فوقالعادهای به زمین، کائنات و زندگی حیوانی و نباتی متصل است.
هر ساعت از پیادهروی، این حس را در وجودش برمیانگیخت. این غنای ناشناخته و شاید از مدتها پیش به خواب رفتهای که او، وجودش را از یاد برده بود.
هر روز به سرخوشی و نشاطش افزوده میشد. کینه و غصهای که زمانی دردلش جای گرفته بود، داشت به کلی از بین میرفت. به تدریج، پیادهروی وجود او را از احساس حقشناسیای که کاملا برایش تازگی داشت، پر میکرد. حقشناسی نسبت به زیبایی دنیا، نسبت به زندگی که عاقبت به او شادمانی هدیه داد و آرامشی که تا آن زمان برایش ناشناخته بود.
کسی که عادت داشت علیه تمام مصائب هستی نق بزند، اکنون میل داشت که بگوید متشکرم، بدون آنکه بداند از چه کسی تشکر میکند. تشکری ازدنیا، مانند بعضیها که بطری به دریا میاندازند.
تشکر از زنده بودن، تشکر از نفس کشیدن، از دیدن، از حس کردن، از شنیدن. دیگر پیشگویی مرگ از زبان زنهای کولی ابدا به چشم نمیآمد. او در این لحظه زنده بود و فقط همین نکته اهمیت داشت.
خاله مارجی پاسخ سوالی که یک شب در باغ مطرح کرد را داشت. آنها در صندلیهای راحت و زیبای حصیری با کوسنهای ظریف و نرم، لم داده بودند. خاله مثل اغلب اوقات قوریای که از آن بخار برمیخاست و در آن یک قاشق عسل ریخته شده بود را آماده کرده بود. رو به خواهرزادهاش کرد و گفت: «طبیعت چیزی که جامعه مصادره کرده رو به ما برمیگردونه.»
ـ «چی رو؟»
ـ «کمال رو.»
ـ «ممکنه واضحتر بگی؟»
ـ «ما موجودات کاملی هستیم و طبیعت یادمون میده که این رو عمیقا حس کنیم در حالی که جامعه باعث فقدانش میشه. جامعه میدونه چه جوری این حس رو در ما ایجاد کنه که برای خوشبخت بودن، یه چیزی کم داری. راضی بودن از چیزی که داریم و چیزی که هستیم رو برامون قدغن میکنه. دائم ما رو وادار میکنه که باور کنیم ناقصیم.»
این قضیهی کمال که زن آن را مطرح میکرد، همخوانی کاملی داشت با آنچه که جاناتان در دامن طبیعت حس کرده بود. حالتی بسیار دور و متفاوت با میل سمج، گناهکار و فریبندهای که موجب شده بود هفتهی اول را صرف انواع لذتها کند. چیزی که برای مارجی تعریف کرد.
زن با لبخند تمسخرآمیزی که بر لب داشت، اظهار تعجب کرد و گفت: «ولی این موضوع فرق داره. اون مدت تو غرق گناه شده بودی و خودت رو فراموش کرده بودی.»
ـ «خاله چطور روت میشه من رو از این بابت سرزنش کنی، اونم با مصرف الکل و سه بار شوهر کردنت!»
زن از خنده ریسه رفت و گفت: «خواهرزادهی عزیزم، من که نگفتم گناه، بَده!»
ـ «اینجوری، دیگه اصلا از حرفات سر در نمیآرم!»
ـ «اگر آرامیها رو میشناختی، میفهمیدی.»
ـ «پس اشتباهم این بود که توی دبیرستان زبون فرانسه و اسپانیایی رو انتخاب کردم!»
زن لبخند زد و برای خودشان چای ریخت.
ـ «درواقع، کشیشها مدتها دنبال این بودند که ما رو تقصیرکار کنند، لذا این جور ادعا کردند که گناه همیشه حاصل یک اشتباه فاحش اخلاقیه. همه اینها به خاطر یه اشتباه تعبیریه.»
ـ «اشتباه تعبیری؟»
ـ «بله. کلمهی اصلی که عیسی به زبان آورد، خطا بود که «اشتباه» معنی میده و اون رو گناه، معنی کردند. معنیای که با منظور همخوانی نداره. همین طور موقعی که عیسی از بدی صحبت میکرد، کلمهی «بیشا» رو به زبان میآورد که بیشتر «نقص» معنی میده. خلاصه اینکه گناه کردن، لزوما بدی کردن نیست، بلکه بیشتر معنی اشتباه کردن و دور شدن منظوره.»
ـ «منظور؟ کدوم منظور؟»
زن دوباره در استکانها چای ریخت و گفت: «آها، همهی مطلب همین جاست. مسیحیا، یهودیا و مسلمونا بیشک بهت جواب میدن، پیدا کردن خدا. بودائیا میگن پیدا کردن بیداری، هندوها میگن رسیدن به نجات و یه عده میگن، پیدا کردن خوشبختی. ولی ته قضیه همه یه چیز رو میخوان. همون طور که در وِدا (سرودهای مذهبی هندوها) نوشته شده، حقیقت یکیست. عقلا اسامی مختلفی برای اون میگذارند.»
جاناتان متفکر تکرار کرد: «پیدا کردن خوشبختی.»
ادامه دارد…