تاریخ : سه شنبه, ۱ آبان , ۱۴۰۳ Tuesday, 22 October , 2024
4
رمان انگیزشی:

روزی که زندگی کردن آموختم ـ بخش پانزدهم

  • کد خبر : 29329
  • 07 آبان 1402 - 13:00
روزی که زندگی کردن آموختم ـ بخش پانزدهم
این رمان، داستان «جاناتان» را بیان می‌کند که به رغم موفقیت‌های کاری، درگیر موضوعات زیادی در زندگی است. حادثه‌ای به او یاد می‌دهد که زندگی، چیزی فراتر از روزمرگی ماست. در ادامه، بخش پانزدهم این رمان را برای شما قرار داده‌ایم. با ما همراه باشید.

مجله‌ی خبری «صبح من»: «روزی که زندگی کردن آموختم» رمانی از «لوران گوئل»، نویسنده‌ی جوان و نامدار فرانسوی است. رمانی ماجراجویانه و در پی کشف رازهای انسان. اثری باشکوه پر از امید و محبت. یک نفس هوای تازه برای زندگی …

این رمان، داستان «جاناتان» را بیان می‌کند که به رغم موفقیت‌های کاری، درگیر موضوعات زیادی در زندگی است. حادثه‌ای به او یاد می‌دهد که زندگی، چیزی فراتر از روزمرگی ماست.

در ادامه، بخش پانزدهم این رمان را برای شما قرار داده‌ایم. با ما همراه باشید.

از آن پس، روزها به دشواری عجیبی سپری شدند. جاناتان احساس می‌کرد که ضربه‌ای سهمگین به سرش وارد شده. او که چندان اهمیت و اعتباری برای کولی اول قائل نشده بود، حالا او را جدی می‌گرفت. خواهر نفرت‌انگیز و تحمل‌ناپذیری که جاناتان از او بیزار بود، ولی راستی و صداقتش را حس کرده بود. به شکلی باورنکردنی با کمترین ترحم و کمترین همدردی که موجب شود خود را در موقعیت شخص دیگری قرار دهد، اما راستگو. نوعی صداقت بی‌رحمانه و خشونت‌بار، مجاب‌کننده و ویرانگر! مسلما می‌توان صادق یا حتی خطاکار بود و در عین حال به خود اطمینان کامل داشت.

به هر حال، همه‌ی اینها باعث شده بود جاناتان ساکت بماند. به نوعی گیج و منگ. احساس می‌کرد که دنیا زیر پاهایش می‌لرزد، که عمرش دارد سرمی‌آید و زندگی‌اش فرو می‌ریخت. کسی که تا آن وقت هرگز نگران طول مدت زندگی‌اش نبود، اکنون از فکر به سر رسیدن آن، حیرت‌زده می‌شد و این فکری ناپذیرفتنی و غیرقابل تحمل بود.

سعی کرد که روند معمولی زندگی را از سر گیرد. خود را وادار کرد که صبح در ساعت عادی برخیزد، مسئولیت‌هایش را بدون شور و نشاط بر عهده گیرد، وظایف حرفه‌ای و کارهای اجباری شخصی‌اش را به هم پیوند دهد، ولی پیشگویی کولی‌ها عذابش می‌داد و در درون دلش این فکر بود که نکند آنها حقیقت را گفته باشند.

بعد از آن که یک هفته در این حالت نیمه خمودی و خواب‌آلودگی به سر برد، ناگهان از جا پرید و تصمیم گرفت که نزد دکتر اِسترن برود. پزشک یک چکاپ کامل را ضروری دانست. آزمایش خون، رادیولوژی، سی‌تی‌اسکن و اِم‌آرآی؛ سپس نتیجه را نوشت و در عین حال با لحنی بی‌تفاوت به او گفت: «در صورتی که هیچ نشانه‌ای از بیماری نباشد، بیمه مسئولیتی را بر عهده نخواهد گرفت.»

برآوردی به مبلغ ۷۸۰۰ دلار به او ارایه دادند که صدایش را درآورد. این را یک بی‌عدالتی پنداشت. اگر ثروتمند بود، حتما اقدام می‌کرد و در صورت لزوم، به موقع از خود، مراقبت و بیماری‌اش را درمان می‌نمود.

چند روز پیاپی، بغض و کینه‌اش را فرو خورد و دست آخر، تسلیم شد. مگر غیر از این بود که آخر سر آزمایش‌های پزشکی بی‌فایده بودند و اگر تقدیرش مردن بود، در هر صورت می‌مرد. مقاوت در برابر سرنوشت، بیهوده است. داستان «کاترین دومدیسی» بهترین مثال برای اثبات این مدعاست. ستاره‌شناس او «کوم روژیه‌ری» برایش پیشگویی کرده بود که در حوالی «سَن ژرمن» از دنیا خواهد رفت. او در تمام زندگی خود کاملا مراقب بود تا از همه‌ی مکان‌هایی که این نام را داشتند، دوری کند و تا جایی پیش رفت که دستور تعطیلی کارگاه احداث قصر تویلری را داد چراکه بسیار به سن ژرمن ـ اُگزروا نزدیک بود.

ولی روزی رسید که او بیمار شد، آنقدر بیمار که کشیشی را بر بالینش آوردند. ملکه در حال احتضار به سوی او برگشت و در واپسین مقاومتش نام او را پرسید. کشیش با صدایی ملایم و دلگرم‌کننده گفت: «ژولین دو سن ژرمن»! چشمان ملکه‌ی سالخورده فرانسه از وحشت از حدقه بیرون زده و نفس آخر را کشید.

جاناتان خسته بود. خودش را پرنده‌ای حس می‌کرد که در حین پرواز، بال‌هایش با ساچمه سوراخ سوراخ شده باشند. با وجود همه‌ی اینها خود را دو دستی به زندگی همیشگی‌اش آویخته بود، حتی بیش از پیش. قرارهای ملاقات، دادوستدها، ایرادها، امضاها، راه‌بندان‌ها و اهداف نافرجام، همه برایش دشوارتر شده بودند.

فلان بازاریاب، فلان مشتری، خریدهای خانه، رخت‌های چرک، ظروف غذاخوری، خانه‌داری، سطل‌های زباله، صورت‌حساب‌ها، دادخواست‌ها و کشمکش‌های روزمره از سر گرفته شدند. زندگی طعمی داشت که قبلا به سادگی پنهانش کرده بود. طعمی که پیش از این جاناتان به ارزشش پی نبرده بود، ولی هم‌اکنون فقدانش، آن را با تأخیر، ارزشمند می‌ساخت. انسان زمانی قدر زندگی را می‌داند که زندگی‌اش به خطر بیفتد.

ادامه دارد…

تهیه و تنظیم: مجله‌ی خبری «صبح من»
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=29329
  • نویسنده : لوران گونل ـ ترجمه: داود نوابی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 299 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.