مجلهی خبری «صبح من»: «روزی که زندگی کردن آموختم» رمانی از «لوران گوئل»، نویسندهی جوان و نامدار فرانسوی است. رمانی ماجراجویانه و در پی کشف رازهای انسان. اثری باشکوه پر از امید و محبت. یک نفس هوای تازه برای زندگی …
این رمان، داستان «جاناتان» را بیان میکند که به رغم موفقیتهای کاری، درگیر موضوعات زیادی در زندگی است. حادثهای به او یاد میدهد که زندگی، چیزی فراتر از روزمرگی ماست.
در ادامه، بخش ششم این رمان را برای شما قرار دادهایم. با ما همراه باشید.
مدیر منابع انسانی را با موهای سپید در نظر میآورد که با لحن لوس و بینمک خود، تئوری درهم و برهم آدمهای کودن را برایش توضیح میداد در حالی که به نظر او، اصلا در مقامی نبود که به اینگونه مسائل بپردازد و بگوید: «هوش تنها فرایندی خردمندانه نیست بلکه چند نوع هوش وجود دارد و هوش احساسی و هیجانی نیز اهمیت خود را دارند.»
ـ «هوش هیجانی! واسه توصیف آدمای کودن چه چیزایی از خودشون درنمیارن. اگه اینطوره پس چرا نگیم هوش عضلانی، هوش گوارشی یا هوش تخلیهی شکم؟!»
حقیقت این بود که این آقا را از دور، بیرون رانده بودند چون که نخواسته بود مثل دیگران، خود را در حد کودنها پایین بیاورد تا بتواند با آنها حرف بزند. در واقع این چیزی بود که از او انتظار میرفت. در سرزمین احمقها کسانی که به زبان کودنها حرف بزنند، پادشاهند. حقش این است که در برکلی و استنفورد به جای زبان برنامهنویسی، این زبان را یاد بدهند. وانگهی، در سیاست هم وضع این چنین است؛ کسانی انتخاب میشوند که مزخرفاتی را که مردم میخواهند بشنوند به آنها بگویند و هرچه این مزخرفات، احمقانهتر باشند، موثرترند.
رایان برای اینکه عصبانیتش را فرو بنشاند، نفس عمیقی کشید. هر بار که خاطرات مربوط به سابقهی کاری خود را مرور میکرد، وضع به همین منوال بود. صحنههای استخدام که بعد از اخراجش پیش آمده بودند را دوباره میدید. از دلایل رفتن پیش از موقعش اطلاع داشت. آن مذاکرات شرمآوری که طی آن از او سوالات خصوصی میشد، به صورت مفتضحانهای خودمانی بودند.
ـ «سرگرمیهای مطلوب من که مشغولیات عادیم را جبران میکردند، چه ارتباطی با شغلم داشتن؟ به شما چه مربوطه که من متأهلم یا نه؟»
حقش بود اینها را بلند به آنها بگوید و فورا عذرشان را بخواهد و روانه شود، مخصوصا با این بهانه پیدا کردن و این بازی دادنهای واهی و بیارزش و بعد هم نتیجهگیریهای عجولانه، مضحک و مزخرف؛ زیر نظر گرفتن رابطهی افراد با اینکه فلانی برای کار کردن با گروه مشکل خواهد داشت، چون عرضهی برقراری ارتباط با دیگران را ندارد!
اکنون رایان میبایست به شغل سادهی برنامهنویسی کامپیوتر، قناعت کند و با حقوق ناچیز بسازد. دورکاری، تنها کاری بود که میتوانست در خانه به طور سرسری انجام دهد.
سه قُلُپ دیگر از کوکا نوشید، در حالی که حواسش نبود به طرف صفحهی کامپیوتر برگشت. ۱۷۶ لایک و ۱۲ اظهارنظر برای آخرین پست. کلیپ کسی که برای هر سفارش، چهار بار تغییر عقیده میدهد تا بعد همبرگرش را بخورد. با حالتی ناراضی از بابت اعتماد کردن به دوستش، دست آخر میگوید، کاش هات داگ خورده بود. مثال بارز و ناب یک کودنِ بیمصرف!
از خنده رودهبر شد. وبلاگش «مینیاپلیس کرونیکل» مملو از اینگونه صحنهها بود. بنرهای تبلیغاتی اینجا و آنجا چند دلاری برایش عایدی داشت. این هم خودش کاری بود.
ادامه دارد…