تاریخ : دوشنبه, ۳۰ مهر , ۱۴۰۳ Monday, 21 October , 2024
2
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هشتادم

  • کد خبر : 26071
  • 26 شهریور 1402 - 13:30
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هشتادم
در قسمت قبل خواندیم قبیله‌ی آب بار دیگر به گشت قبیله‌ی آتش حمله‌ور شد و این بار نیز دلیل خاصی برای این کارش نداشت. از طرفی، در قبیله‌ی آتش هرج و مرجی به پا شده و ممکن است بعضی‌ها از زندگی جدید خود راضی نباشند... .

مجله‌ی خبری «صبح من»: همه برگشتند و به صاحب صدا نگاه کردند؛ گربه‌ای به نام پشمک.

چند لحظه سکوت بود تا اینکه «غروب» میو کرد: «آره. درست می‌گی. زندگی قبلی ما ایرادی نداشت. ما بودیم که از اون زندگی ناراضی بودیم. مثلاً، یادت نیست هر وقت می‌خواستیم همدیگه رو ببینیم و یه چیز کوچیک به هم بگیم، نیم ساعت تو راه بودیم تا فقط به خونه‌ی هم برسیم؟ الان با هر کسی کاری داشته باشی، کنارته.»

بلوطی گفت: «آخه کی دلش می‌خواد بیست و چهار ساعته دور پاهای دراز یه آدم وول بخوره و خُرخُر کنه؟ الان که بهش فکر می‌کنم، می‌بینم خیلی مسخره بوده. چطوری این کار رو با خوشحالی انجام می‌دادم؟»

پشمک پوزخند زد و گفت: «اینا همه‌ش حرفه.»

گربه‌ها در سکوت به هم نگاه کردند و منتظر بودند کسی از آنها چیزی بگوید. سپس همگی به بوران‌شاه که غرق در افکارش بود، چشم دوختند.

اما کسی که حرف زد، رهبر قبیله نبود. مثل همیشه، دوده‌پوستین، میان بحثی که به او ربطی نداشت، پرید و میو کرد: «ما گربه‌های جنگلی، وحشی و بی‌تمدن نیستیم، پشمک خان. کسی که مجبورت نکرده. خودت پاشدی اومدی. حالا هم یا اینجا مثل یه گربه‌ی متمدن زندگی کن و دهنت رو ببند یا پاشو برو خونه‌ت. مطمئن باش کسی از رفتنت ناراحت نمیشه.»

نفس پشمک بند آمد. گربه‌های قبیله، برای اولین بار، در طعنه‌های دوده‌پوستین شریک شدند و سرشان را به تأیید تکان دادند و زیرلب گفتند: «حرف دلمون رو زدی!»

بوران‌شاه کنار دوده‌پوستین رفت و پنجه‌اش را روی شانه‌ی او گذاشت و گفت: «یه بار هم که شده، یه حرف درست زدی.»

خطاب به پشمک ادامه داد: «از وقتی که اومدیم اینجا، تو یه بند داری غر می‌زنی. نه شکار می‌ری و نه گشت. هیچ مسئولیتی نمی‌پذیری. فکر نکن که نمی‌دونم. ببری گزارش تک تک شماها رو با ریزترین جزئیات به من می‌ده. دوده‌پوستین راست می‌گه. یا بمون یا برو. هیچ کس قضاوتت نمی‌کنه. این یه آزمون بود. کسانی هستند که در این آزمون پیروز شدند و الان اینجا هستند و کسانی هم هستند که مردود شدن و الان توی خونه‌هاشون روی بالش‌هاشون چرت می‌زنن. شاید تو هم جزو مردودی‌ها بودی. فقط یک چیز رو بدون. ما اومدیم اینجا تا … زندگی کنیم.»

پشمک ساکت شد و در فکر فرو رفت. چند تا از گربه‌ها سوت و بقیه برای رهبرشان پنجه زدند و او را تشویق کردند.

بوران‌شاه رو به جمعیت، تعظیمی نمایشی کرد و اعضای گشت را که چیزی نمانده بود بیهوش شوند، به لانه‌ی گل‌برفی فرستاد.

پشمک بعد از لحظه‌ای پرتنش که همه به او چشم دوخته و منتظر جوابش بودند، گفت: «برم؟ برم که مثل یه بزدل جلوه کنم؟ برم که وقتی رفتم، پشت سرم بهم بخندید و بگید اون قدر عرضه نداشت که بمونه؟ نه خیر، نمی‌رم. اگه معناش اینه، من نمی‌رم. حتی اگه از اینجا متنفر هم باشم، می‌مونم تا هیچ کس نتونه پشت سرم چیزی بگه. من دوست دارم در تاریخ قبیله، از من به عنوان یه گربه‌ی شجاع یاد بشه؛ نه یه بی‌عرضه‌ی به‌دردنخور که حتی نتونست سه ماه توی جنگل دووم بیاره. نمی‌رم!»

بوران‌شاه در حالی که به طرف لانه‌اش راه می‌افتاد، گفت: «اگه می‌خوای بمونی، بمون. ولی بعداً نگی اینا من رو مجبور کردن‌ ها. ببری و رعد. بیاید. جلسه داریم.»

ببری و رعد، به دنبال رهبرشان به لانه‌ی او رفتند. گربه‌ها منتظر، به هم نگاه کردند و نمی‌دانستند باید چی کار کنند. تا اینکه ببری سرش را از لانه بیرون آورد و با تعجب میو کرد: «شماها که هنوز اینجایید. برید بخوابید دیگه!»

گربه‌ها بلند شدند و به طرف لانه‌هایشان به راه افتادند. نقره‌ای دید که پشمک نگاهی سرشار از تنفر به دوده‌پوستین انداخت و پشت به او خوابید.

نقره‌ای با نگرانی به آن دو نگاهی کرد و فکر کرد: «از این همه تنش و تنفر بین اعضای قبیله نگرانم. پشمک خان، برخلاف اسمت چندان هم نرم و لطیف و مهربون و خوشمزه نیستی!»

کارامل خمیازه‌کشان به داخل لانه آمد و کنار برادرش خودش را گلوله کرد و خوابید. نقره‌ای نگاهی سرشار از محبت به خواهرش انداخت. به نظر می‌رسید همه‌ی گربه‌ها و کارامل توانسته‌اند به خوبی خودشان را با زندگی جنگلی وفق دهند؛ همه به جز پشمک. نقره‌ای هم خمیازه‌ای کشید و همان لحظه، خوابش برد.

ادامه دارد …

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=26071
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 338 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.