تاریخ : دوشنبه, ۳۰ مهر , ۱۴۰۳ Monday, 21 October , 2024
4
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شصت‌وسوم

  • کد خبر : 24072
  • 01 شهریور 1402 - 13:03
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شصت‌وسوم
در قسمت قبل خواندیم نقره‌ای که بی‌قرار بود، دوباره خواب دید. این خواب، حامل پیام بسیار مهمی هم برای نقره‌ای، هم برای بوران و هم برای قبیله بود. پیام خواب این بود که ... .

مجله‌ی خبری «صبح من»: جنگل دور سر نقره‌ای چرخید. فهمید که دارد بیدار می‌شود. فریاد زد: «صبر کن. منظورت چیه؟ من نمی‌دونم باید چی کار کنم.»

نقره‌ای خودش را وسط حیاط دید. زیر لب گفت: «من نمی‌دونم باید چی کار کنم. خسته شدم از این همه مرموز بازی.»

بلند شد و به خانه برگشت. خودش را برای آخرین بار در سبدش گلوله کرد و سعی کرد بخوابد. بعد از مدتی تقلا، خوابش برد.

دوباره خواب دید. این بار صدا، برای او دیگر مقام‌های قبیله را نام برد. بیدار شد. صبح شده بود و خورشید آهسته بالا می‌آمد.

نقره‌ای کش و قوسی به خودش داد. از پنجره بیرون پرید و در اولین اقدام، به طرف خانه‌ی بوران به راه افتاد.
دید پیرمردی که از بوران نگهداری می‌کرد، از خانه بیرون می‌آید. پشت گلدانی پنهان شد و وقتی پیرمرد رفت، داخل حیاط رفت.

نقره‌ای حیاط را گشت. بوران آنجا نبود. وارد خانه شد. بوران را دید که روی فرش به پشت غلتیده و بلند، خُرناس می‌کشد.
آهسته صدایش زد: «بابا … بابا … منم، نقره‌ای.»

بوران غلتید: «خُررررررر … میوووووووو … خُررررررررر … میوووووووو …»
نقره‌ای با پنجه، پدرش را تکان داد: «بابا … چقدر می‌خوابی؟ پاشو دیگه. ای بابا. هنوز خوابه که.»

نقره‌ای دوباره پدرش را تکان داد. بوران از خواب پرید: «چیه؟ چی شده؟»
ـ پسر جان، نمی‌گی یهو توی خونه‌ی من ظاهر بشی و از خواب بیدارم کنی، سکته می‌کنم؟ بگذریم، چی کار داشتی؟

نقره‌ای خیلی ساده میو کرد: «دوباره خواب دیدم.»
بوارن راست نشست و گوش‌هایش صاف شدند: «خب؟»

ـ فهمیدم هر گربه‌ای باید توی چه مقامی باشه.
ـ خب، ادامه بده. جالب شد.

نقره‌ای میو کرد: «گل‌برفی، درمانگره. رعد، فرمانده‌ست. ببری، معاونه و … رهبر هم …»
بوران بی‌صبرانه منتظر بود: «بگو دیگه. قلبم اومد توی دهنم.»

نقره‌ای همان طور که قبلاً نقشه کشیده بود، چند قدم عقب رفت. سرش را خم و تعظیم کرد: «بوران‌شاه.»
بوران به پسرش خیره شد. دهانش باز مانده بود.کم کم خنده‌ای روی صورتش نقش بست: «داری شوخی می‌کنی؟ خیلی بامزه بود. دوربین مخفیه؟ اگه هست، من فهمیدم. بیاید بیرون.»

نقره‌ای با حیرت به بوران نگاه کرد: «اصلاً شوخی نیست.»
بوران وا رفت: «نیست؟ جدی؟ پپپپپپپس …»

نقره‌ای سر تکان داد. شانه‌های بوران فرو افتادند: «من … نمی … نمی‌فهمم. چرا … چرا من؟ ببری که از من بیشتر لیاقت داره. اصلاً … خود تو … تو بهتر از من می‌تونی رهبر باشی … چرا؟»

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=24072
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری صبح من
  • 299 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.