تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
3
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و نهم

  • کد خبر : 20386
  • 22 تیر 1402 - 13:10
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و نهم
در قسمت قبل خواندیم نقره‌ای و کارامل با پدرشان آشنا شدند. کارامل به نقره‌ای مشکوک شده بود که او از کجا می‌دانسته که اسم پدرشان چیست. نقره‌ای هم نمی‌توانست قدرت‌های جدید خود را به خواهرش بگوید و اینک ادامه‌ی ماجرا... .

«صبح من» با رمان نوجوان: فردای آن روز، کارامل با خوشحالی از خواب بیدار شد و خودش را کش و قوس داد. امروز قرار بود با نقره‌ای بیرون بروند.
وقتی صاحبان نقره‌ای و کارامل از خانه بیرون رفتند، نقره‌ای به پیاده‌رو آمد، کارامل را دید، لبخند زد و پرسید: «خب امروز کجا بریم؟»

ـ نمی‌دونم. هر جا. فقط با هم باشیم.
ـ به نظرم بریم طرف خونه‌ی ببری.
ـ هر طور راحتی.

خواهر و برادر به راه افتادند و وقتی به خیابانی که خانه‌ی ببری در آنجا بود، پیچیدند، صدایی از پشت سر داد کشید: «کارااااامل … نقره‌ایییییی … وایسیییییین …».

نقره‌ای و کارامل ایستادند و به پشت سرشان نگاه کردند. خاکستری بود! وقتی به آن دو رسید، ایستاد و صبر کرد تا نفسش جا بیاید.
نقره‌ای پرسید: «چیزی شده؟»
خاکستری هن و هن‌کنان میو کرد: «آره … رعد … دنبالت … می‌گرده … گفت … گفت که … هر وقت دیدمت … بهت بگم بری پیشش …»

نقره‌ای و کارامل به هم نگاه کردند. نقره‌ای پرسید: «چرا؟»
ـ چه …. چه می‌دونم.

نقره‌ای به کارامل میو کرد: «تو با خاکستری برین یه چرخی بزنید تا من بیام.»

نقره‌ای وقتی در نگاه خاکستری، شوق و ذوقی برای بیرون رفتن با کارامل را دید، به سختی توانست جلوی لبخندش را بگیرد.

نقره‌ای با سردرگمی دنبال آدرسی رفت که خاکستری داده بود. جای تعجب داشت که مسیر او از کوچه‌های تنگ و باریک عبور می‌کرد!
این مسیر از آن مسیرهایی بود که هر لحظه امکان داشت سر و کله‌ی گربه گندهه در آن پیدا شود. نقره‌ای همان طور که جلو می‌رفت، مدام اطرافش را می‌پایید.

جلوتر رفت تا به خانه‌ای رسید که ساده و قدیمی بود و دقیقاً اندازه‌ی یک گربه بود. در زد. کسی از پشت در میو کرد: «کیه؟»
ـ منم. نقره‌ای.
ـ نقره‌ای، تویی؟ بیا تو.

در باز شد و رعد با چشمانی که می‌خندیدند، نقره‌ای را به داخل دعوت کرد. نقره‌ای وارد خانه شد و با تعجب اطراف را نگاه کرد. هر کسی که نمی‌دانست هم با دیدن خانه‌ی رعد می‌توانست بفهمد که او یک جنگجو است.

روی تمام دیوارها، تابلوهایی از گربه‌های افسانه‌ی، قهرمان یا در حال نبرد، بود. در خانه، بوی موش کبابی می‌آمد. فضای خانه دلنشین بود. شومینه‌ای روشن در یک گوشه و کتابخانه‌ای بزرگ در کُنجی دیگر بود.

رعد با صدای بلند میو کرد: «عزیزم … دو فنجون شیر، لطفاً.»
نقره‌ای با تعجب پرسید: «تو ازدواج کردی؟»

رعد در حالی که روی بالشتی می‌نشست که به جای مبل استفاده می‌کردند، پرسید: «مگه اشکالی داره.»
نقره‌ای که سرخ شده بود، میو کرد: «نه، ببخشید فضولی کردم. تعجب کردم، چون من و تو تقریباً هم‌سنیم.»

رعد خندید: «اشکالی نداره … پنجه‌ت درد نکنه.» و سینی شیر را از پنجه‌ی همسرش گرفت.
همسر رعد میو کرد: «تا شما دو تا با هم حرف می‌زنید، منم بچه‌ها رو می‌برم یه اتاق دیگه.»

وقتی که رفت، نقره‌ای پرسید: «برای چی من رو خواسته بودی؟»
رعد خم شد و جرعه‌ای شیر نوشید. بعد میو کرد: «می‌خواستم داستانم رو برات تعریف کنم.»
ـ داستانت؟
ـ آره. داستانم. ماجرای هیجان انگیزیه.
ـ خب، سراپا گوشم.

رعد نفس عمیقی کشید و میو کرد: «من و صاعقه برادریم. من یک سالی از اون بزرگترم. شبی که دنیا اومدم، طوفان شدیدی بود. درست لحظه‌ای که به دنیا اومدم، رعد و برق بزرگی توی آسمون خودنمایی کرد. این نقش بالای چشمم، به خاطر همون شبه. من، دو تا خواهر و یک برادر دارم. وقتی که بچه بودیم، یه شب پدرم ما رو برد دم در یه باشگاه هنرهای رزمی. به ما گفت که هر شب، وقتی که ساعت، دوازده بار زنگ خورد، اونجا باشیم. اونجا، استاد پیشول، به ما هنرهای جنگی گربه‌ای یاد می‌داد. استعداد من از همه‌ی خواهرها و برادرم بیشتر و بهتر بود. به همین دلیل، به من بیشتر سخت می‌گرفت.»

رعد مکثی کرد تا نفسی تازه کند و ادامه داد: «یه شب، رعد و برق توی آسمون خودنمایی می‌کرد. ـ خیلی عجیبه. همه‌ی اتفاقات مهم زندگی من، با طوفان و رعد و برق گره خوردن. جالب نیست؟ حتی شب عروسیم و شب به دنیا اومدن بچه‌هام! ـ خلاصه …»

ادامه دارد …

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز می‌باشد.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=20386
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری «صبح من»
  • 369 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.