تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
1
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و یکم

  • کد خبر : 19617
  • 13 تیر 1402 - 13:06
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و یکم
در قسمت قبل خواندیم، «نقره‌ای» در خواب، صحنه‌هایی را دید که هرگز از آنها خبر نداشت. وقتی از خواب بیدار شد، خیلی پریشان بود. تصمیم گرفت موضوع را با «کارامل» مطرح کند. اما او هنوز در تحریم بود! نقره‌ای به دنبال راهکاری بود تا اینکه ....

«صبح من» با رمان نوجوان: «نقره‌ای»، وحشت‌زده به دور و برش نگاهی انداخت. خیلی حیف شد که در موقعیت حساسی از خواب بیدار شده بود. باید به «کارامل» موضوع خوابش را می‌گفت. باید می‌گفت.

اما همان لحظه به یاد آورد که تا یک هفته، حق ندارد از خانه بیرون برود. هنگامی که کاملاً نا امید شده بود، به یاد روزی افتاد که تازه به اینجا آمده بود و اینکه چطور کارامل برای مادرشان، نامه نوشت. چشمانش درخشید و سریع به کتابخانه رفت. از کشو، کاغذی بیرون کشید و شروع به نوشتن کرد.

از پشت پنجره، جِف را دید که تازه داشت بعد از خوابی دلچسب، بیرون از لانه‌اش کش و قوس می‌آمد. پنجره را باز کرد و آهسته صدا کرد: «جِف. جِف.»
کبوتر، حیرت زده اطرافش را نگاه کرد تا ببیند صدا از کجا می‌آید.

«اینجا، منم. نقره‌ای. من رو نگاه کن.» وقتی بالاخره کبوتر او را دید، برایش پنجه تکان داد.
جِف با هیجانی بیش از اندازه، به طرف نقره‌ای پرواز کرد. همان طور که با خوشحالی و البته با صدایی بلند، بق‌بقو می‌کرد، به نقره‌ای نزدیک می‌شد.

ـ «هیس. صاحب‌خونه‌هام خوابن. ببین، این نامه رو بده به کارامل.»
ـ «ببخشیدا. معذرت می‌خوام. ولی شماها که همسایه‌این. خودت ببرش خب.»

نقره‌ای با ناراحتی میو کرد: «تا یه هفته ممنوع‌الخروج شدم. وگرنه تو رو توی زحمت نمی‌نداختم که.»
ـ «باشه. می‌برم.»

کارامل، بیرون از خانه‌اش قدم می‌زد و به شدت نگران نقره‌ای بود. نقره‌ای قول داده بود که موقع طلوع آفتاب، همدیگر را در حیاط خانه‌ی کارامل خواهند دید.
حالا خورشید کاملاً از افق بالا آمده بود و هنوز سر و کله‌ی نقره‌ای پیدا نشده بود. کارامل می‌خواست از زیر پرچین رد شود و به خانه‌ی برادرش برود که جِف جلوی پایش فرود آمد.

کارامل با حیرت میو کرد: «جِف! تو اینجا چی کار میکنی؟ نقره‌ای کجاست؟ تو از اون خبر داری؟»
جِف بق‌بقو کرد: «به قول خودش «تا یه هفته ممنوع‌الخروج شده». به من گفت که این رو برات بیارم. کاری داشتی خبرم کن.» و پر کشید و رفت.

کارامل نامه را برداشت، باز کرد و با چشمانی که با خواندن هر خط، گردو گردتر می‌شدند، سر تا ته نامه را خواند.
با خودش فکر کرد: «عجب! چه خواب عجیبی! اَه، نقره‌ای! چرا تا پایان ماجرا نخوابیدی؟»

ناگهان فکری به سرش زد: «اگر نقره‌ای نمی‌تونه بیاد اینجا، من که می‌تونم برم اونجا!»

آن قدر صبر کرد تا صاحبان نقره‌ای از خانه بیرون رفتند. بعد به طرف خانه‌ی همسایه حرکت کرد، پشت پنجره نشست و با پنجه، محکم به پنجره ضربه زد.

ادامه دارد …

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=19617
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری «صبح من»
  • 358 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.