رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش بیستم
«صبح من» با رمان نوجوان: نقرهای در خواب دید، بچه گربه است و حدوداً شش ماه سن دارد. او با مادر و خواهرش در خانهی مادرش زندگی میکرد. مادر، او را کنار کشید و گفت: «نقرهای، بابا میخواد تو رو ببره بیرون بازی کنی. هر وقت که اومد، بدون گریه و زاری با او برو. … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش بیستم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.