تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
1
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش دهم

  • کد خبر : 18588
  • 31 خرداد 1402 - 13:07
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش دهم
در قسمت قبل خواندیم که «نقره‌ای» درباره‌ی گربه‌های خیابانی، کنجکاو شده بود و خواهرش او را از گربه‌ای برحذر می‌داشت. اما کم کم نقره‌ای باید با گربه‌های دیگر محل نیز آشنا می‌شد و اینک، ادامه‌ی ماجرا...

«صبح من» با رمان نوجوان: کارامل جلوی در خانه‌ای ایستاد و به نقره‌ای گفت: «خب، رسیدیم به بخش جذاب ماجرا» و بعد با دمش، علامتی را نشان داد.
چند لحظه بعد، گربه‌ای خاکستری از خانه بیرون آمد. جلوی کارامل ایستاد و گفت: «روز به خیر کارامل. خیلی وقته به ما سر نمی‌زنی. این آقای خوشتیپ کیه همراهت؟»
کارامل گفت: «روز به خیر خاکستری. ببخش سرم یه کم شلوغ بود. ایشون هم برادرم نقره‌ایه.»

خاکستری پنجه‌اش را جلوی نقره‌ای گرفت و مؤدبانه «میو» کرد: «روز خوش آقا. من خاکستری هستم. یه پیشی خونگی تنها».
نقره‌ای پنجه‌اش را در پنجه‌ی خاکستری گذاشت و مانند خاکستری مؤدبانه «میو» کرد: «روز شما هم خوش آقا. من نقره‌ای هستم. یه پیشی خونگی خوشتیپ!»

خاکستری خندید و گفت: «واقعاً هم خوشتیپی. تا خواهرت با «پرتقال» حرف می‌زنه، من و تو با هم بریم یه گپ مردونه بزنیم.»
نقره‌ای گفت: «باشه. فقط یه دقیقه صبر کن.» رو به کارامل کرد: «مواظب خودت باشی‌ها. منتظرم بمون چون اگه تنهام بذاری، بی‌شک سر از ناکجاآباد در میارم.»

کارامل خندید: «باشه منم میرم با پرتقال و دوستام حرف بزنم. کنار همین درخت منتظرتم.»
خاکستری، نقره‌ای را کشید کناری: «بیا بریم با بقیه آشنا بشیم. خواهرت حواسش به خودش هست. خیلی باهوشه. بدو دیگه» و نقره‌ای را کشان کشان با خود برد.

بعد از دیدار با دوستان قدیمی، کارامل کنار درختی که محل قرارشان با نقره‌ای بود، ایستاد. پرتقال هم پشت سرش ایستاده بود تا هم از روی کنجکاوی، برادر کارامل را ببیند و هم کارامل را بدرقه کند.

کارامل از دور نقره‌ای را دید که با گروهی عظیم از گربه‌های خانگی احاطه شده بود و به طرف او می‌آمد.
وقتی نقره‌ای به کارامل رسید، ایستاد و گروه پشت سرش هم ایستادند. نقره‌ای گفت: «خب رفقا. من دیگه باید برم خونه» و با همه خداحافظی کرد. پس از تمام شدن مراسم خداحافظی، آمد و کنار کارامل ایستاد.

کارامل میوکنان با همه سلام و احوالپرسی کرد: «سلام بلوطی، قهوه‌ای، مشکی، پیشولک، پشمالو، راه‌راه، کهربا، میشول، نسکافه‌ای، فلفل، دودی، غروب، پشمک، پرنس، کرکی، یخی، آتش و…» مکثی کرد و سرش را پایین انداخت: «و ببری.»
همه‌ی گربه‌ها به ببری احترام خاصی می‌گذاشتند. چون کهن‌سال‌ترین، داناترین و باتجربه‌ترین گربه‌ی خانگی تمام منطقه بود و خیلی چیزها می‌دانست. یا به قول گربه‌های همسایه‌اش: «چند تا تار مو، بیشتر از خزش ریخته!»

گروه گربه‌ها با تکان سر به کارامل سلام کردند و بعد به خانه‌هایشان رفتند.
کارامل ، پرتقال را بدرقه کرد و با نقره‌ای به طرف خانه‌شان راه افتادند.

ادامه دارد … .

استفاده از مطلب تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز می‌باشد.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=18588

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.