تاریخ : یکشنبه, ۲۰ آبان , ۱۴۰۳ Sunday, 10 November , 2024
9
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش نخست

  • کد خبر : 17440
  • 21 خرداد 1402 - 12:30
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش نخست
کارامل، با وجود این همه خوشبختی، باز هم احساس کمبود داشت. خودش می‌دانست که این همه نعمت، برای گربه‌های کمی در دنیاست. ولی دست خودش نبود. باز هم احساس می‌کرد که چیزی ندارد. تا اینکه ...
تقدیم به همه‌ی خواهرهای مهربان و برادرهای غیرتی که عاشقانه، یکدیگر را دوست دارند؛ چه گربه باشند و چه انسان!

«صبح من» با رمان نوجوان: در میان اقیانوس، جزیره‌ای وجود داشت که کشور کوچکی در آن بود. در قلب این کشور، شهری کوچک و زیبا بود که در فصل بهار، به زیبایی شکوفه‌های درختان بهاری‌اش معروف بود. در یکی از خیابان‌های این شهر، خانه‌ای سفید رنگ با دری چوبی قرار داشت. خانه، دو باغچه در حیاط زیبای خود داشت و در باغچه‌هایی که در حیاط کوچکش فرار داشتند، گل‌های رنگارنگ زیبایی می‌رویید.
زن و شوهر جوانی با گربه‌ی خود در این خانه‌ی رویایی زندگی می‌کردند. گربه، در خانه‌ی آن دو زندگی خوبی داشت. هر وقت که می‌خواست، از خانه بیرون می‌رفت. هر وقت دوست داشت، غذا می‌خورد. بیرون چرخ می‌زد. با گربه‌های همسایه‌ها دیدار می‌کرد. رنگ خزش هم خیلی دوست داشت؛ سفید و زنجبیلی روشن. عاشق اسمی که رویش گذاشته بودند هم بود؛ کارامل!

کارامل، با وجود این همه خوشبختی، باز هم احساس کمبود داشت. خودش می‌دانست که این همه نعمت، برای گربه‌های کمی در دنیاست. ولی دست خودش نبود. باز هم احساس می‌کرد که چیزی ندارد، چیزی در وجودش خالی‌ست. روزها در ایوان خانه‌ی دوست‌داشتنی‌اش می‌نشست و به این فکر می‌کرد که چه چیزی ندارد؟ چه چیزی در زندگی رویایی‌اش کم است؟

در ایوان خانه می‌نشست و همان‌طور که از وزش نسیم در لا‌به‌لای برگ‌ها، صدای گوش‌نواز پرندگان و بوی خوش گل‌ها لذت می‌برد، به حفره‌ی درون وجودش‌ فکر می‌کرد و بیشتر از آن که به نتیجه‌ای برسد، گیج و گیج‌تر می‌شد؛ اما به محض ورود آن گربه‌ی سفید و خاکستری روشن به خانه‌‍‌ی همسایه، حس کرد که حفره‌ی درون قلبش پر شد.

روز ورودش خیلی پرسروصدا بود. کارامل، عادت داشت آن موقع روز در رخت‌خواب گرم و نرمش چرت بزند. با سروصدای آن گربه‌ی جدید، از خواب بیدار شد و با ظاهری مثل یک پیشی‌بانوی اخمو، از زیر پرچینی که مرز بین خانه‌اش و خانه‌ی همسایه بود، نگاهی به خانه‌ی همسایه انداخت.


واقعاً آدم‌های خانه‌ی آن طرف پرچین، به خاطر ورود یک گربه زیاده‌روی کرده بودند. ریسه بسته بودند و سرتاسر خانه را چراغانی کرده بودند. کیکی با عکس گربه‌ی جدیدشان پخته بودند. کارامل، از ظاهر پیشی‌بانوی اخمو بیرون آمد و با چشمان زمردینی که گرد شده بودند و دهانی باز، حیاط همسایه‌ها را نگاه می‌کرد. پیش خودش گفت: «یا خود خدا! این دیگه چه وضعشه؟ مگه گربه‌ی رئیس‌جمهوری، وزیری، چیزیه؟ به خدا اگر خود پادشاه هم می‌اومد، این طوری جشن نمی‌گرفتن!»

گربه‌ی جدید، مغرورانه روی میز نشسته بود و همه قربان‌صدقه‌اش می‌رفتند. کارامل چندشش شد و پیش خودش فکر کرد: «حالا فکر کرده که کیه؟» با دقت نگاهی به گربه انداخت. خزش به رنگ سفید و خاکستری روشن بود و چشمانش به رنگ لاجورد. نگاهی دیگر به گربه انداخت و برگشت داخل خانه. به زور چشمانش را بست تا چرت کوتاهی بزند و بالاخره خوابش برد.

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر منبع و نام نویسنده مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=17440
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : صبح من
  • 505 بازدید
  • يک دیدگاه

ثبت دیدگاه

  1. بسیار زیبا
    با آرزوی بهترینها برای شما
    موفق باشید

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.