تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
3
داستان دنباله دار:

در جستجوی خود ـ بخش نوزدهم

  • کد خبر : 16466
  • 09 خرداد 1402 - 15:38
در جستجوی خود ـ بخش نوزدهم
ـ «خانم اوضاع از اون چیزی که فکر می‌کردم پیچیده‌تر بود. اما عمل خوب بود باید منتظر نتیجه باشیم‌.» تا جواد به هوش بیاید، برگه‌ای که دستم داده بود را خواندم.

«صبح من»: ـ «خانم اوضاع از اون چیزی که فکر می‌کردم پیچیده‌تر بود. اما عمل خوب بود باید منتظر نتیجه باشیم‌.»
تا جواد به هوش بیاید، برگه‌ای که دستم داده بود را خواندم.
«بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیزم‌. ندا جان نمی‌دونم فشار زندگی یا فشار تنهایی یا هر چیز دیگه، خیلی زندگی ما رو تغییر داده. من هم حتما تو این تغییر مقصرم. اما یه درخواستی ازت دارم: حلالم کن و من رو ببخش. تمام تلاشمو کردم تا بهترین باشم، اما انگار نشده. شما خیلی مسئولیت‌ها رو به تنهایی به دوش کشیدی. اتفاقات بزرگ و امتحانهای الهی تو زندگی‌مون کم نبود. همین که موفق ازشون بیرون اومدی یعنی خیلی مردی…»
نامه را تا آخر خواندم. جواد راست می‌گفت. زندگی تغییر کرده بود. آنقدر زمان با عجله می‌گذشت که من فرصت تحلیل نداشتم. اتفاقی پشت اتفاق دیگر. من خودم را بین این اتفاقات گم کردم. بین این همه خواهش‌ها و دعاها گم شدم. بین همه نذرها و درخواست‌ها. آنقدر زمان عجله داشت و متوقف نمی‌شد که نمی‌گذاشت بابت هر ‌پیروزی شاد و بابت هر غم ناراحت باشم. زندگی عجیب است. تمام کتاب‌های داستانی خبر از اتفاقات زندگی می‌دهند‌. گاهی کتاب‌ها آنقدر بزرگ می‌شوند و خبر از یک زندگی پر تنش دارند.

من هنوز مشکلم با زری خانم حل نشد که بی‌هوش شدم. بی‌هوشی طولانی، چند برگی از زندگی مرا سفید گذاشت. به خودم نیامده بودم، دوباره کلی اتفاق دیگر.
زندگی در حرکت است و هرگز ثابت نمی‌شود. من باید خودم را به آن برسانم. گاهی در توانم هست و گاهی نیست. نه! باید همیشه در توانم باشد. باید بتوانم خودم را برسانم. از کندی حرکتم آنقدر عقب ماندم، انگار فقط می‌دوم تا برسم. برسم به جایی که باید. این دویدن‌ها مرا خسته کرده بود. به جواد حق می‌دادم‌. من ندای قبل نبودم تا زندگی قبل باشد. باید خودم را در لابه‌لای زندگی پیدا کنم. من می‌توانم.
در همین افکار بودم که مادرم سراسیمه گفت: «ندا جان من دلم شور می‌زنه برم خونه. فاطمه دیگه مدرسه‌ش تعطیل میشه.»
ـ «شرمنده مامان حلال کن.»

چند ساعتی گذشت تا جواد به هوش آمد. خیلی بی‌حال و خسته. دکتر او را معاینه کرد. پاهای جواد تکان نمی‌خورد. دکتر گفت دوباره برای معاینه خواهد آمد تا جواب قطعی را بدهد.
ـ «ندا خیلی خسته‌م ببخشید میشه بخوابم.»
سرش را بوسیدم و گفتم: «بخواب عزیزم»
من و پدر جواد کلی با هم صحبت کردیم. پدر از تنهایی‌اش گفت. خیلی خسته بود.


از او عذر خواستم و گفتم: «بابا واقعا شرمنده‌م. اصلا نمی‌دونم چه جوری روزا داره می‌گذره. نه جایی میرم نه با کسی رفت و آمد دارم. همه فامیل میگن چرا ندا با ما قطع رابطه کرده. به سرعت زندگی در جریان نمی‌رسم. انگار درجا می‌زنم. نمی‌تونم همه چیو هضم کنم. الانم دلمو خوش کردم جواد پاهاش راه بیفته. اصلا نمی‌دونم چه جوری باید زندگی کرد که اینقدر عقب‌تر از حرکت دنیا نبود.»

«دخترم وقتی پیش پیش غصه می‌خوری داری خودتو زجر می‌دی‌. بعد هم هر اتفاقی افتاد افتاد دیگه نمی‌خواد اینقدر حلاجی کنی. بپذیر. ما بنده‌ایم و قراره با بلاها امتحان بشیم. خیلی سخته. سخته چون قراره صیقل داده بشی. قراره توی این دنیا برق بیفتی تا برای اون دنیا بشی انعکاس دهنده نور خدا. روح باید جلا پیدا کنه.»
با پدر جواد خیلی درد و دل کردم. نزدیکای غروب، دکتر دوباره سر زد. با جواد خیلی کلنجار رفت تا حرکت در پاهایش را حس کند اما خبری نبود.

جواد با ویلچر مرخص شد. دیگر من نه دوست داشتم با کسی حرف بزنم نه کسی کاری به من داشته باشد. سکوت سکوت. کاری به هیچ کس نداشتم. بچه‌ها خودشان کارهای مدرسه را انجام می‌دادند. من فقط فاطمه را به مدرسه می‌بردم و به خانه برمی‌گرداندم.
چروک صورت و موهای سفیدم خبر از سنم می‌دادند. خبر از فشار درونی‌م. خبر از سکوت بی‌پایانم. از همه شاکی بودم. تسبیحم را دیگر به دست نمی‌گرفتم.

زیاد طول نکشید که جواد خودش را با ویلچر وفق داد و به سر کار برگشت. اکثر کارهایش را خودش می‌کرد. روز به روز لاغرتر می‌شد تا بتواند راحت‌تر جابجا شود.
علی بعد از عمل پدرش خیلی در خودش فرو رفت. حالا یک نوجوان بود و کلی خودش را بزرگ می‌دید. محمد ولی خیلی تغییر کرد و همیشه روی پاهای بی‌حرکت پدرش می‌نشست. فاطمه فقط دلبری می‌کرد و دل همه را بدست می‌آورد.
یک بار جواد خواست از روی ویلچر به روی تخت بنشیند که ویلچر از زیر دستش…

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=16466

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.