تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
2

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیستم

  • کد خبر : 55784
  • 25 تیر 1403 - 18:00
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیستم
حوالی ساعت پنج است و دوباره دارم به تکیه می‌روم. می‌خواهیم تا اذان کار کنیم و بعد از نماز و سخنرانی حاج آقا، تا حوالی ساعت یازده، دمام‌زنی کنیم.

عصر دوشنبه، ۲۵ تیر ۱۴۰۳

مجله‌ی خبری «صبح من»: حوالی ساعت پنج است و دوباره دارم به تکیه می‌روم. می‌خواهیم تا اذان کار کنیم و بعد از نماز و سخنرانی حاج آقا، تا حوالی ساعت یازده، دمام‌زنی کنیم. طوری برنامه‌ریزی کرده‌ایم که اگر کسی دوست داشت، بتواند پس از برنامه‌های ما، در دسته‌های عزاداری شرکت کند.

از آنجایی که شب قرار است با خانواده برگردیم، دوچرخه‌ام را برنمی‌دارم. جلوی آینه می‌ایستم و سربندم را روی پیشانی‌ام می‌بندم. کتانی‌های سفید و مشکی‌ام را می‌پوشم و بندهایش را می‌بندم. از پله‌ها پایین می‌روم و وارد کوچه می‌شوم. به طرف تکیه می‌روم.

وقتی پرده را کنار می‌زنم و وارد می‌شوم، محمد را می‌بینم که تنها نشسته. بلند می‌شود و با من دست می‌دهد. چشم‌هایش خیسند و روی گونه‌هایش رد اشک را می‌بینم. کنار هم که می‌نشینیم، همین طوری می‌گویم: «امروز اصلاً میل نداشتم آب بخورم. تو چی؟»

با تکان سرش با من موافقت می‌کند. می‌پرسم: «چی شده؟»

صدایش گرفته. می‌گوید: «داشتم اینو می‌دیدم.» موبایلش را روشن می‌کند و فیلمی را برایم پخش می‌کند. فیلم، تعزیه‌ای را نشان می‌دهد که در آن، شمر، حوادث کربلا و اقدامات شرورانه‌اش را با تمام جزییات، برای یزید تعریف می‌کند.

محمد با دیدن دوباره‌ی فیلم، اشک‌هایش روان می‌شوند. من هم مانند او فیلم را می‌بینم و ناراحت هستم. قلبم با شنیدن تک تک دیالوگ‌های بازیگر نقش شمر، فشرده می‌شود. نفسم بند آمده ولی دریغ از یک قطره اشک! به چشم‌هایم التماس می‌کنم ببارند اما گوششان بدهکار نیست. این جور مواقع، احساس می‌کنم مثل خود شمر و آن یزیدی که با شنیدن این گزارش، ذوق می‌کند، سنگدل هستم.

فیلم که تمام می‌شود، حالم بد می‌شود. دست و پاهایم یخ کرده‌اند و دوباره همان حس غمی که روی سینه‌ام سنگینی می‌کند، به سراغم آمده. محمد با دستمالی، اشکش را پاک می‌کند و به من نگاه می‌کند که چشم‌هایم خشک خشکند. کنجکاوی را در نگاهش حس می‌کنم و از نگاهش طفره می‌روم.

کمی بعد، بقیه‌ی بچه‌ها هم از راه می‌رسند و شروع به کار می‌کنند. روی چهارپایه نشسته‌ام و توانایی انجام هیچ کاری را ندارم. حس می‌کنم بدنم به یک چیز شیرین احتیاج دارد. نگاهم طرف شربت‌های آبلیموی خنک می‌رود. اما نمی‌توانم خودم را راضی کنم که اجازه دهم که یک لیوان شربت، حالم را جا بیاورد.

امیرعلی که حال مرا می‌بیند، به طرف می‌آید. دستش را در جیبش می‌کند و به طرفم دراز می‌کند. چند آبنبات و شکلات کف دستش است. می‌پرسد: «می‌خوری؟»

آبنبات قرمزی را برمی‌دارم و می‌گویم: «دمت گرم!» کاغذ دورش را باز می‌کنم و آبنبات را در دهانم می‌گذارم. آبنبات را چند دور در دهانم می‌چرخانم تا زودتر آب شود. همان طور که طعم آلبالو روی زبانم جا خوش کرده، کم کم مشغول کار می‌شوم.

چیزی نمی‌گذرد که صدای اذان را از بلندگوهای مسجد می‌شنویم. وسایلمان را جمع می‌کنیم و به طرف مسجد می‌رویم. با آب حوض، وضو می‌گیریم و به صف نماز جماعت ملحق می‌شویم. امشب هم سامیار کناری ایستاده و نماز خواندن ما را تماشا می‌کند.

نماز تمام می‌شود و حاج آقا سخنرانی‌اش را شروع می‌کند. ما به طرف آقا مجتبی می‌رویم که منتظرمان ایستاده. وسایل دمام‌زنی‌مان را از او می‌گیریم. روی سکو می‌ایستیم و سازهایمان را جوری تنظیم می‌کنیم که راحت باشیم. همان طور که ساز کوبه‌ای بزرگم را تنظیم می‌کنم، به حرف‌های حاج آقا گوش می‌دهم که ماجرای شب عاشورا را تعریف می‌کند. نمی‌دانم از کجا، یک فکر عجیب در ذهنم پدیدار می‌شود: اگه اون شب کربلا بودی، می‌رفتی یا می‌موندی؟

اخم می‌کنم. نمی‌دانم فقط من این جوری‌ام یا فکرهای عجیب دیگران هم در بدترین مواقع به سراغشان می‌آید؟

کم کم مردم و خانواده‌هایمان از مسجد بیرون می‌آیند و منتظرمان می‌مانند. علیرام «سه، دو، یک!» می‌گوید و شروع می‌کنیم. هر بار که دستم را به لایه‌ی پوستی کنار ساز می‌کوبم و لرزشش را حس می‌کنم، قلبم هم مانند آن می‌لرزد. صدای امیرعلی را می‌شنوم که می‌خواند: «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است… مکن ای صبح طلوع… »

بغض، گلویم را درد می‌آورد. من هم آرزو دارم فردا خورشید طلوع نکند. اما چه فایده؟ زمین، بی‌توجه به آرزوی من، دوباره دور خودش خواهد چرخید… .

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=55784

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.