مجلهی خبری «صبح من»: در دوشنبههای «صبح من» همراه خواهیم شد با حکایتهایی شیرین از جوامعالحکایات؛ حکایاتی کوتاه پر از نکات و اشارات سرگرمکننده و اخلاقی. محمدبن عوفی با نوشتن این کتاب، نام خدا را در ادبیات کهن ایران، جاودانه کرد. این حکایات توسط ناصر کشاورز، به فارسی روان بازنویسی شده است.
مردی، صبح سحر به طرف حمام میرفت. هوا هنوز کاملا روشن نشده بود. دوستی به او رسید و پرسید: «این وقت صبح، کجا میروی؟»
گفت: «میروم حمام.»
دوست او گفت: «راهمان با هم یکی است. من هم از همان مسیر میروم. بیا با هم برویم.»
نزدیکیهای حمام که رسیدند، دوست آن مرد راه خودش را گرفت و رفت. مرد هم به طرف حمام پیچید. دزدی کنار دیوار حمام، کمین کرده بود تا کسی را پیدا کند و جیب او را بزند.
مرد به در حمام رسید و دزد را دید اما چون تاریک بود، قیافهاش را خوب تشخیص نداد. گمان کرد که دوست خودش است که هنوز نرفته. در کیسهای کوچک، هزار دینار داشت. به دزد، نزدیک شد. کیسه را به دست او داد و گفت: «ای دوست! بی زحمت این را نگه دارد. من زود حمام میکنم و میآیم تا با هم برویم.»
مرد به حمام رفت و ساعتی بعد، بیرون آمد. هوا دیگر روشن شده بود. نگاهی به اطراف کرد و دوست خود را ندید. دزد جلو آمد و گفت: «ای مرد! امانتیات را بگیر.»
مرد نگاهی به او کرد و فهمید که پولهای خود را به دست مرد دیگری داده است.
پرسید: «تو که هستی؟»
دزد گفت: «همانم که پولهایت را به او سپردی. من دزدم. گاهی هم جیببُری میکنم.»
مرد گفت: «من که اشتباهی پولهای خود را به تو دادم و تو را نشناختم. چرا آنها را نبردی؟»
دزد گفت: «اگر پولها را از تو دزدیده بودم، حتی یک دینارش را هم پس نمیدادم اما تو آنها را به رسم امانت، به دست من سپرده بودی. من هیچ وقت در امانت کسی، خیانت نمیکنم. قول دادم و قبول کردم که کیسه را برایت نگه دارم. من هرگز زیر قول خودم نمیزنم. حالا هم زودتر آن را تحویل بگیر که باید به کار و زندگی خود برسم.»
تایپ و تنظیم: مجلهی خبری «صبح من»
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman