مجلهی خبری «صبح من»: بعد از چند روز پیادهروی و خستگی شدید، مرد و فاکس به دهکدهای کوچک رسیدند. مرد سریعا کلاه هودی که فاکس با چاپلوسی و بدون پرداخت هیچ مبلغی برایش خریده بود، روی سرش کشید تا موهای غیرعادیاش را پنهان سازد؛ سپس عینک آفتابی که فاکس با همان روش برایش خریداری کرده بود، را روی چشمانش گذاشت تا چشمان غیرعادیاش را هم پنهان کند.
مرد فاکس را نوازش کرد و گفت: «امیدوارم اینجا مستقل باشه و از مستعمرههای اون گروه نباشه.»
حدس مرد درست بود چون روی تابلویی که علامت «!» داشت، نوشته بود: «این دهکده مستقل است و افرادی که تابعیت سرزمین زامبیها را داشته باشند، راهی برای ورود به این دهکده نخواهند داشت. ورود برای سایر افراد، مجاز قلمداد میشود.»
مرد و فاکس پس از بازرسی، از دروازهی ورودی دهکده وارد شدند. در اطراف دهکده خانههای کلنگی و خشتی قدیمی وجود داشتند. تنها یک خانه شبیه به ساختمان نوساز آنجا بود که تابلویی در کنار آن نشان میداد، متعلق به رئیس دهکده است.
مرد و فاکس پس از عبور از منطقهی مسکونی دهکده، وارد بازارچهی کوچکی شدند که در انتهایش دیواری دیده میشد و به نظر میرسید آن دیوار، آخر دهکدهی کوچک باشد.
مرد و فاکس از دکانهای کوچک و دستفروشهایی گذشتند که وسایل عجیبی میفروختند؛ از کلاه جادوگری گرفته تا ادویهجات!
مرد و فاکس به دیوار انتهای دهکده رسیدند. مرد روی زمین نشست و به دیوار تکیه داد. فاکس هم کنار مرد نشست و گفت: «ببین من یه نقشه دارم! من میرم دنبال کسی میگردم که شاید به ما کمک کنه ببینیم چه اقداماتی انجام بدیم تا تغییرات اخیر تو، برطرف بشه. تو هم برو دربارهی اینجا و مکانهای اطراف و راههای خروج، اطلاعات کسب کن.»
مرد سرش را به نشانهی تصدیق تکان داد و هر کدام از راهی رفتند و از هم جدا شدند. مرد رفت و رفت تا به بازار دیگری کنار این بازار رسید. تابلویی باز هم با علامت «!» میگفت بازار با دهکده، ارتباطی ندارد.
مرد وارد بازار شد و در اطراف بازار گشت. سپس وارد کافهای پر از نوشیدنیهای ممنوعه و قلیان شد که در آنجا مردانی با ظاهر نامناسب بودند.
مرد از فروشندهی زامبی کافه پرسید: «ببخشید من مسافر این شهر هستم. میشه کمی دربارهی این شهر به من اطلاعات بدید؟»
زامبی با کمی تأمل گفت: «این دهکده، یه دهکدهی جادویی و در کل عجیبه. افرادی هم اینجا هستن که دربارهی قدرتهای ماورایی اطلاعات دارن. اونها جزو نخبگان هستن.»
مرد از آنجا خارج شد. در بازار فاکس را پیدا کرد. فاکس سریع گفت: «باید یه چیزی بهت بگم!»
ادامه دارد…
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman