تاریخ : جمعه, ۳۰ شهریور , ۱۴۰۳ Friday, 20 September , 2024
2

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیست و یکم

  • کد خبر : 55810
  • 26 تیر 1403 - 6:00
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش بیست و یکم
آنقدر خسته‌ام که وقتی در واحدمان را باز می‌کنم، به زور کفش‌هایم را درمی‌آورم. جای بند دمام روی کتفم درد می‌کند. صدای دمام‌زنی‌مان هنوز در گوشم می‌پیچد. نمی‌خواهم خودم را لوس کنم ولی واقعا خسته‌ام.

سحر سه‌شنبه (سحر عاشورا)، ۲۶ تیر ۱۴۰۳

مجله‌ی خبری «صبح من»: آنقدر خسته‌ام که وقتی در واحدمان را باز می‌کنم، به زور کفش‌هایم را درمی‌آورم. جای بند دمام روی کتفم درد می‌کند. صدای دمام‌زنی‌مان هنوز در گوشم می‌پیچد. نمی‌خواهم خودم را لوس کنم ولی واقعا خسته‌ام. حتی نا ندارم که بروم و مسواک بزنم. فقط آن قدری توان دارم که لباس‌هایم را عوض کنم، رخت خوابم را پهن کنم و بدون اینکه منتظر بمانم که غذای هیأت را بخورم، صورتم را توی بالش فرو کنم. بلافاصله، خوابم می‌برد.

فکر می‌کنم یک ساعتی طول می‌کشد تا خواب ببینم. حس می‌کنم مغزم خواسته خستگی‌ام در برود تا بتوان خواب را بهتر درک کنم.

خواب می‌بینم توی کربلا ایستاده‌ام. پشت خیمه‌های امام هستم. به آسمان خیره می‌شوم. ماه را می‌بینم که نورش را روی زمین پخش می‌کند. یادم می‌آید، موقع دمام‌زنی، به ماه نگاه کرده بودم که کمی از نیمه بزرگتر شده بود. این ماه، همان ماه است. ستاره‌هایی که آسمان سیاه را تزیین کرده‌اند، همان ستاره‌ها هستند فقط زمین است که از این رو به آن رو شده است.

آه می‌کشم. صدای صحبتی را می‌شنوم. خیمه‌ها را دور می‌زنم. پشت نخلی می‌ایستم و سرک می‌کشم. مردانی را می‌بینم که دور هم جمع شده‌اند. کسی روبرویشان نشسته و صحبت می‌کند. نخل دیگری، کمی کج شده و برگ‌هایش، جلوی چهره‌ی او را گرفته. ناراحتم که نمی‌توانم چهره‌اش را ببینم اما صدایش را دوست دارم. صدایش، گرم و مهربان است و دوست دارم تا ابد به صدایش گوش دهم. حتی با اینکه عربی صحبت می‌کند و چیزی نمی‌فهمم، همین صدایش برایم کافی‌ست تا بخواهم برایش جان بدهم.

آنقدر ماجرای این شب را شنیده‌ام که بدون اینکه نیازی باشد عربی بدانم، حرف‌هایشان را متوجه شوم. امام چیزی می‌گوید. حدس می‌زنم دستور می‌دهد مشعل‌ها را خاموش کنند. حدسم درست است. اردوگاه ناگهان تاریک می‌شود. ترس وجودم را در بر می‌گیرد. سرمایی روی ستون فقراتم می‌خزد و می‌لرزم. صدای امام را که می‌شنوم، ترسم از بین می‌رود.

صدایش، مثل صدای آب، دلنشین است. حدس می‌زنم که… الان درست یادم نیست ولی می‌دانم که درباره‌ی این صحبت می‌کند که بیعت خود را از یارانش برداشته و هر کس بخواهد، می‌تواند برود. سکوت بر اردوگاه حاکم می‌شود. همه به فکر فرو می‌روند.

صدای صحبت فرد دیگری را می‌شنوم. صدایش با صدای امام، تفاوت دارد اما مثل صدای ایشان، گرم است. مطمئنم که صدای حضرت عباس(ع) است. از کلماتش، اقتدار می‌بارد. با شنیدن حرف‌هایش، احساس امنیت تمام وجودم را پر می‌کند. می‌دانم که درباره‌ی این صحبت می‌کند که هرگز امام را تنها نخواهد گذاشت.

برگ همان نخل خمیده‌ی لعنتی، جلوی چهره‌ی او را هم گرفته. دوست دارم نصفه شبی با تبر به جان نخل بیفتم تا بتوانم چهره‌هایشان را ببینم. صدای مرد دیگری را می‌شنونم. نمی‌دانم کیست اما مطمئنم که او هم برای یاری امام، اعلام آمادگی می‌کند.

مردها، یکی پس از دیگری بلند می‌شوند و اعلام آمادگی می‌کنند. بغض گلویم را می‌فشارد. نمی‌توانم همین طوری بایستم و نگاه کنم. حس می‌کنم باید کاری کنم. زیاد خودشناسی‌ام خوب نیست اما آن قدری خودم را می‌شناسم که بدانم اگر همین طوری از خواب بیدار شوم، هرگز خودم را نخواهم بخشید. می‌دانم که اگرچه اینجا دنیای واقعیت نیست، اما خودم را نمی‌بخشم اگر یاری‌اش نکنم.

این همان لحظه‌ای است که تمام عمرم منتظرش بود. همان آرزویی است که از وقتی یادم می‌آید، داشته‌ام. هر دو دستم را مشت می‌کنم. مشت‌هایم را باز می‌کنم. دست راستم را آهسته بالا می‌برم. زیر لب می‌گویم: «من هم آماده‌ام!»

امام را می‌بینم که سرش را بالا می‌آورد و به جایی نگاه می‌کند که من آنجا هستم. حس عجیبی به من دست می‌دهد. نمی‌توانم برای وصفش کلمه‌ای پیدا کنم. ناگهان به شدت تکان می‌خورم. چشم‌هایم را باز می‌کنم و دایی رضایم را می‌بینم که شانه‌ام را تکان می‌دهد. می‌گوید: «بلند شو. نمازه.»

بلند می‌شوم. می‌بینم همه با تعجب به من خیره می‌شوند. پدرم به شوخی می‌پرسد: «داشتی با کی بیعت می‌کردی؟»

خلاصه می‌گویم: «با امام حسین. باید زود بخوابم. حالا که قول دادم، نمی‌تونم بزنم زیرش. اگر کمکش نکردم، لیاقت اسمش رو ندارم. اگر کمکش نکردم، منو یزید صدا کنید!»

چشم‌هایم را به سختی باز نگه داشته‌ام. تا وقتی که وضو می‌گیرم و نماز می‌خوانم، همچنان نگاه‌های سنگین و متعجبشان روی من است. ملافه‌ام را روی سرم می‌کشم و بلافاصله، خوابم می‌برد.

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=55810

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.