مجلهی خبری «صبح من»: «هزار و یک شب» داستانهایی شگفتانگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرنها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستانهای هزار و یک شب خواهیم پرداخت.
حردوب وقتی دید کسی را ندارد تا به مبارزهی تن به تن با دیلم رستم بفرستد، دستور به حملهی سپاه را داد. دو سپاه به هم رسیدند و جنگ مهیبی در گرفت و زمین و زمان، تیره و تار شد!
جنگ سختی در گرفته بود. شرکان در میانه، ضوءالمکان در سمت چپ سپاه و دیلم رستم در سمت راست، سپاه دمشق را رهبری میکردند. حردوب از دور به جنگ دو لشگر نگاه میکرد.
از هر دو سپاه تعداد زیادی کشته میشدند اما کشتهشدگان رومیان، بیشتر بودند. هرچه از جنگ میگذشت، دمشقیان جلوتر میآمدند. حردوب که اوضاع را اینگونه دید با بزرگان و محافظانش پا به فرار گذاشت و به سوی قصرش در روم رفت.
ناگهان کسی فریاد کشید: «ملک حردوب فرار کرد!»
رومیان با شنیدن این ندا، ترسیدند و هر کس میتوانست پا به فرار میگذاشت. شرکان نگذاشت سپاهیانش به دنبال فراریان بروند تا سپاه، پراکنده نشود.
سپاه دمشق به پیشروی ادامه داد تا اینکه به روم رسید. سربازان رومی به دستور ملک حردوب دروازههای شهر را بستند. شرکان دستور داد لشگریان همان جا به استراحت بپردازند تا صبح شود.
روم قلعههای بزرگی داشت. شرکان، ضوءالمکان و دیلم رستم را به خیمهی پادشاهی احضار کرد.
شرکان گفت: «میبینید که روم دیوارها و برجهای بلندی دارد و به راحتی نمیتوان به درون شهر راه یافت. اگر هم بشود وارد شد، تلفات زیادی خواهیم داد و من نمیخواهم این گونه شود! باید روم را محاصره کرد تا تسلیم شوند!»
ضوءالمکان: «آری برادر! اگر غذا به داخل شهر نرود، مردم تسلیم خواهند شد.»
دیلم رستم: «مدتی طولانی باید صبر کرد تا غذای درون شهر تمام شود؛ اما چارهای نیست، من نیز موافقم!»
سپاه دمشق به محاصرهی کامل روم پرداخت و نگذاشت کسی به شهر داخل یا از آن خارج شود. روزها میگذشت اما از درون شهر خبر بدی نمیرسید. لشگریان دمشق خسته شده بودند و داشتند امیدشان را نسبت به فتح روم از دست میدادند. شرکان نمیدانست چه کند. جلسهی فرماندهی تشکیل شد.
دیلم رستم: «چه باید کرد؟ لشگریان هر روز خسته و ناامیدتر میشوند.»
شرکان: «نمیدانم چقدر ذخیرهی غذایی دارند که به بیرون احتیاج پیدا نمیکنند!»
دیلم رستم: «اگر اوضاع همین گونه بگذرد، ممکن است اتفاقهای بدی بیفتد!»
ضوءالمکان: «نمیشود در شهری این همه ذخیرهی مواد غذایی داشت؛ امکان ندارد!»
شرکان: «پس چگونه غذا به دست میآورند؟!»
ضوءالمکان: «یا غذا نمیخورند یا از راهی که ما نمیبینیم غذا به آنها میرسد!»
شرکان: «منظورت چیست؟»
ادامه دارد…
بیشتر بخوانید:
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۱
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۲
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۳
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۴
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۵
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۶
- هزار و یک شب: شَرکان و ضوءالمکان ـ ۷
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman