تاریخ : چهارشنبه, ۱۷ مرداد , ۱۴۰۳ Wednesday, 7 August , 2024
0

تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش نهم

  • کد خبر : 55403
  • 20 تیر 1403 - 17:00
تکیه دهه هشتادی‌های حسینی – بخش نهم
به شدت مشتاقم تا با دوچرخه‌ی جدیدم به تکیه بروم. حس می‌کنم روی ابرها راه می‌روم. با خوشحالی خداحافظی می‌کنم و دستم را روی دستگیره‌ی در می‌گذارم که مادرم صدایم می‌کند: «امیرحسین! رفتی مامان؟»

بعدازظهر چهارشنبه، ۲۰ تیر ۱۴۰۳

مجله‌ی خبری «صبح من»: به شدت مشتاقم تا با دوچرخه‌ی جدیدم به تکیه بروم. حس می‌کنم روی ابرها راه می‌روم. با خوشحالی خداحافظی می‌کنم و دستم را روی دستگیره‌ی در می‌گذارم که مادرم صدایم می‌کند: «امیرحسین! رفتی مامان؟»

داد می‌زنم: «هنوز نرفتم!»

می‎گوید: «می‌تونی امیرعباس هم با خودت ببری؟ طفلک تو خونه حوصله‌ش سر رفته.» از اتاقشان بیرون می‌آید. دستش را روی شانه‌ام می‌گذارد و پیشانی‌ام را می‌بوسد: «می‌دونم که می‌تونم بهت اعتماد کنم که مراقبش باشی.»

لبخند می‌زنم. واقعاً از این تعریف مادرم خوشحال شده‌ام. ولی در دل ناله می‌کنم. این یعنی نمی‌توانم با دوچرخه بروم!

مادرم می‌رود تا به تن امیرعباس، لباس بیرون بپوشاند. منتظر امیرعباس می‌مانم. در را باز می‌گذارم و وقتی می‌آید، زانو می‌زنم تا صندل‌هایش را به پایش بپوشانم. وقتی خودم هم کفش‌هایم را می‌پوشم، دستش را می‌گیرم و با هم از پله‌ها پایین می‌رویم. با غصه به دوچرخه‌ام نگاه می‌کنم که به نرده‌ی راه‌پله‌ی پارکینگ زنجیر شده. آهی می‌کشم و در را باز می‌کنم. با هم بیرون می‌رویم و از خیابان رد می‌شویم.

به نسبت همیشه، خیلی طول می‌کشد که به تکیه برسیم. وقتی می‌رسیم، ساعت سه و نیم شده و بچه‌ها کار را شروع کرده‌اند. بغلش می‌کنم تا از جوی بزرگ آب رد شویم. وارد می‌شویم. بچه‌ها با دیدن امیرعباس در آغوشم تعجب می‌کنند. امیرعلی می‌پرسد: «این دیگه کیه؟»

امیرعباس را روی چهارپایه‌ای که علیرام با خودش آورده بود، می‌نشانم و می‌گویم: «داداشمه، امیرعباس.»

کسری که دو خواهر کوچکتر دارد و با بچه‌ها خوب کنار می‌آید، کنار امیرعباس می‌آید و می‌گوید: «من حواسم بهش هست.» لبخندی به نشانه‌ی قدردانی می‌زنم و آن دو، با هم مشغول بازی می‌شوند.

علیرام می‌خندد: «گفتیم دوچرخه داری، زود می‌آی!»

درحالی که به طرف محمد می‌روم، می‌گویم: «بچه‌ رو که نمی‌تونستم ترک خودم سوار کنم.»

علیرام که سرگرم می‌شود، در گوش محمد پچ‌پچ می‌کنم: «این فسقلی یه خوابی دیده که روانم رو ریخته به هم.»

اخم می‌کند: «چی دیده؟»

می‌گویم: «بذار خودش برات تعریف کنه.»

با تعجب می‌پرسد: «جلوی همه؟!»

می‌گویم: «حالا صبر کن.» نیشش باز می‌شود.

رویم را به طرف کسری برمی‌گردانم: «کسری! یه لیوان شربت بهش می‌دی؟ بچه هلاک شد از گرما. دستت درد نکنه.» و لیوانی شربت دستش می‌دهم.

من و علیرام و محمد، تندتند لیوان‌های شربت را آماده می‌کنیم و سینی سینی به امیرعلی می‌دهیم تا پخش کند. در حالی که کسری و امیرعباس و سامیار، روی فرش دراز کشیده‌اند و فیلم تماشا می‌کنند.

ساعت چهار که می‌شود، صدای زنگی به گوش می‌رسد. به اطراف نگاه می‌کنیم که ببینیم صدا از کجاست. علیرام، موبایلش را از جیبش در‌می‌آورد و ساکتش می‌کند. سینی را روی میز می‌گذارد و در حالی که دستش را به طرف من دراز کرده، می‌گوید: «خب، بچه‌ها، من دیگه برم.»

دستش را می‌گیرم و می‌گویم: «کجا؟»

همان طور که با عجله با همه ـ حتی امیرعباس ـ دست می‌دهد، می‌گوید: «حواستون کجاست؟ فردا کنکور دارم مثلاً. به بابام قول دادم یه ساعت بیشتر نمونم.» و می‌رود.

یک ربعی به کارمان ادامه می‌دهیم. سرگرم هستیم که ناگهان حس می‌کنیم کسی پایین پیراهنم را می‌کشد. سرم را می‌چرخانم و امیرعباس را می‌بینم. می‌پرسم: «چیه؟»

می‌گوید: «گوشِت رو بیار.» سرم را پایین می‌آورم. آهسته می‌گوید: «دستشویی دارم!»

آهسته می‌گوید ولی آن قدری بلند می‌گوید که سامیاری که انتهای تکیه لم داده، بشنود و به من پوزخند بزند. نگاهی مصیبت‌زده به امیرعباس می‌کنم. دستش را می‌گیرم و به محمد می‌گویم: «تو هم بیا.»

با هم، امیرعباس را از خیابان رد می‌کنیم و به مسجد می‌بریم. وقتی کارش تمام می‌شود و بیرون می‌آید، به او می‌گویم: «خوابت رو برای محمد تعریف کن.»

وقتی محمد به حرف‌های امیرعباس گوش می‌دهد، چهره‌اش در هم می‌رود. نگاهی به من می‌اندازد و می‌گوید: «باید بهش فکر کنم. فعلاً بیاید برگردیم.»

با هم برمی‌گردیم. وقتی وارد تکیه می‌شویم، با امیرعلی و کسری و سامیار مواجه می‌شویم که در حال کل‌کل کردن با یکدیگر هستند. محمد نگاهی مصیبت‌زده به من می‌اندازد و می‌گوید: «کاشکی علیرام اینجا بود!»

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=55403

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.