«صبح من» با سرگرمی: از زمانی که بازیهای ویدیویی به وجود آمدند، تهیهکنندههای سینما سعی کردن آنها را برای پرده نقرهای اقتباس کنند. دلیل این تصمیم واضح است؛ زیرا عناوین معروف بازیهای ویدیویی میتوانند طرفداران زیادی را به سینما بکشانند. اما این اقتباسها در طول سالهای گذشته با موفقیتهای محدودی روبرو شدند.
به گزارش مجله خبری صبح من، برخی از اقتباسهای سینمایی از بازیهای ویدیویی موفق شدهاند روح اثر اصلی را به درستی منتقل کنند و برداشت هیجانانگیزی از آن ها ارائه دهند. در مقابل، برخی دیگر، بازیهای ویدیویی را صرفاً به عنوان یک مرجع مبهم در نظر گرفتهاند که منجر به ساخت فیلمهای ناامیدکنندهای شده که نه تنها تماشاگران عادی سینما، بلکه طرفداران قدیمی این بازیها را هم دلسرد کردهاند.
فیلم های بازی های ویدئویی
سوپر ماریو بروس
بهترین و بدترین فیلمهای اقتباسشده از بازیهای ویدیویی، هر دو بر اساس مجموعه ماریو ساخته شدهاند. با وجود اینکه خوشبختانه این نسخه مسیر انیمیشن را به جای لایو اکشن در پیش گرفت، اما همچنان نگرانیهایی در مورد چگونگی نتیجهگیری آن وجود داشت. در حالی که انتخاب بازیگران عمدتاً عالی در نظر گرفته میشد، صدای کریس پرت برای ماریو کمی نگرانکننده بود. اینکه ماریو صحبت کند به اندازه کافی دشوار است، اما جایگزین کردن تنها صداپیشه قدیمی او با یک ستاره سینما، کار زیادی به نظر میرسد. با وجود همه اینها، نتیجه نهایی یک ماجراجویی خارقالعاده و خیالانگیز در سرزمین قارچ است که به نظر میرسد حق کل فرنچایز را ادا میکند.
سونیک خارپشت ۲
سونیک، اما یک بار دیگر بعد از ماریو در رتبه دوم قرار میگیرد. این دنباله بسیاری از اشتباهات نسخه اصلی را که به خودی خود بسیار خوب بود و به شروع روند اقتباسهای باکیفیت بازی کمک کرد، برطرف میکند. این دنباله به طور هوشمندانهای تمرکز بیشتری را روی سونیک و داستان او نسبت به شخصیتهای انسانی معطوف میکند، اگرچه هنوز لحظات کندی به آنها اختصاص داده شده است. اضافه شدن تیلز و ناکلز عالی است و دیدن جیم کری در نقش دکتر اگمن همیشه لذت بخش است.
پوکمون: کارآگاه پیکاچو
با وجود تلاشهای بیشمار، مجموعه انیمه پوکمون هرگز به طور کامل روی پرده نقرهای درخشش پیدا نکرد، اما به نظر میرسد نمیشد جلوی موفقیت باکسآفیس پیکاچو را برای همیشه گرفت. اولین فیلم لایو-اکشن پوکمون، «پوکمون: کارآگاه پیکاچو»، با استفاده از پوکمونهای CGI با جزئیات خیرهکننده در کنار انسانها، دنیایی پر جنب و جوش را خلق میکند که طرفداران از زمان بازی با «نسخه قرمز و آبی» روی گیمبوی اصلی آرزوی آن را داشتهاند.
داستان کارآگاهی نوار سیاه آن قابل پیشبینی است و تنها سطحی از دنیای پوکمون را نشان میدهد، اما به نظر میرسد توسط طرفداران قدیمیای ساخته شده است که با تکامل این فرنچایز بزرگ شدهاند.
اما عنصری که این فیلم را درخشانتر میکند، رینولدز است که با سرعت سرسامآور، طعنهآمیزی و شوخطبعی معروف خود را در نقش شخصیت اصلی به کار میگیرد. این تازگی که چنین موجود بامزهای صدای یک مرد بالغ داشته باشد، هرگز از بین نمیرود، به خصوص زمانی که او مجبور است در جریان تحقیقات خود در مورد فرد گمشده، یک پوکمون دیگر را بازجویی کند.
آنچارتد
بازیهای شرکت ناتی داگ اغلب با فیلمها مقایسه میشوند، بنابراین تلاش برای تبدیل آنها به فیلم منطقی به نظر میرسد. در حالی که آخرین بازمانده از ما مجموعه تلویزیونی شگفتانگیزی از شبکه اچبیاو دریافت کرد، آنچارتد ابتدا به یک فیلم سینمایی تبدیل شد. و فشرده شدن، کلیدواژه است، زیرا این فیلم واحد تلاش میکند تا عناصر تقریباً تمام بازیها را با هم ترکیب کند. این باعث میشود که خط داستانی کمی متزلزل و شخصیتپردازی کمرنگ شود، اما حداقل یک سواری وحشیانه را تضمین میکند. برخی از صحنههای شگفتانگیز بازیها و همچنین صحنهای کاملاً جدید به روی پرده آورده میشوند که آرزو میکردیم بتوانیم خودمان در یک بازی آینده آن را تجربه کنیم. این فیلم چیز خارقالعادهای نیست، اما درست مانند بازیها، یک ماجراجویی سرگرمکننده است.
تامب رایدر
در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۳، آنجلینا جولی در دو فیلم پرهزینه «تامب رایدر» در نقش شخصیت اصلی لارا کرافت بازی کرد، اما این فیلمها به سمت عناصر مسخرهآمیزی متمایل شدند که بازیهای ویدیویی اولیه را تعریف میکرد. اما زمانی که Alicia Vikander در سال ۲۰۱۸ برای بازی در «تامب رایدر» این نقش را برعهده گرفت، منبع اصلی آن بازی بازسازیشده و واقعگرایانه ۲۰۱۳ بود.
برخی از دلهرهآورترین لحظات فیلم به طور مستقیم از بازی برداشته شدهاند، اما این کار به گونهای انجام شده است که برای فیلم طبیعی و مناسب به نظر برسد تا صرفاً یک طرفداری برای طرفداران بازی باشد. ویکاندر کاملاً در نقش لارا کرافت جا افتاد و والتون گوگینز، بازیگر همیشه سرگرمکننده، در نقش شخصیت منفی ماتیاس فوگل به او پیوست.
رمپیج
دووین «راک» جانسون در بیش از یک فیلم از لیست ما حضور دارد، اما به احتمال زیاد «رمپیج» فیلمی است که او میخواهد مخاطبانش بیشتر به خاطر بسپارند. این فیلم که بر اساس مجموعه بازی آرکید کلاسیک هیولایی میدوی ساخته شده، به همان اندازه که برای سرگرمکننده ماندن نیاز دارد، مسخره است.
یک گوریل عظیمالجثه به همراه یک هیولای عجیبوغریب شبیه گرگ و یک موجود دریایی به شهر آسمانخراشهایی میپیوندند تا هرجومرج به پا کنند و تنها جانسون میتواند قبل از اینکه خیلی دیر شود جلوی این جنون را بگیرد. این فیلم دیالوگ یا داستانسرایی به یاد ماندنی کمی دارد، اما از ابتدا تا انتها سرگرمکنندهای احمقانه است.
مورتال کمبت
سری مورتال کامبت با وجود خشونت و حرکات فینیشر خونیناش، همواره حسی از شوخطبعی را در مبارزات به ظاهر بیپایان خیر و شر حفظ کرده است. فیلم اصلی مورتال کامبت به کارگردانی پاول دبلیو. اس. اندرسون، تنها اثر لایو اکشن این مجموعه بود که این موضوع را درک کرد و در کنار اکشن پر زرق و برق بازیها، لحن شوخطبعانه آن را نیز حفظ کرد.
این که کریستوفر لمبرت را در نقش ریدن بگذارند همه چیز را به شما میگوید. عجیب اینکه هیچکدام از صحنههای خشن بازیهای ویدیویی در این فیلم وجود ندارد و آن را برای مخاطبان کمی کمسنوسالتر مناسب میکند. این فیلم نشان داد که جنبههای مسخره مورتال کامبت فقط به خشونت محدود نمیشود و اسطورهشناسی عجیب آن به تنهایی میتواند جذاب باشد. با این حال، به نظر میرسد دنباله این فیلم متوجه نشده بود که چه چیزی باعث موفقیت فیلم اول شد و متاسفانه هر چه بازیها بهتر میشدند، اقتباسهای سینمایی اطراف آنها اینطور نبود.
Prince of Persia: The Sands of Time
در میان قابل توجهترین فیلمهای پرفروش اقتباسشده از بازیهای ویدیویی که تا به حال ساخته شده است، «شاهزاده ایرانی: شنهای زمان» از همان ابتدا فیلم عجیبی بود. این فیلم بر اساس مجموعه بازیهایی ساخته شده بود که محبوبیت خود را به نفع مجموعه بازیهای جدیدتر «فرقه قاتل» از یوبیسافت از دست داده بودند، اما با بودجهای هنگفت و بازی درخشان جیک جیلنهال، توانست به عنوان یک فیلم اکشن موفق به طور مستقل مطرح شود.
چه چیزی باعث موفقیت «شاهزاده ایرانی» شد در حالی که بسیاری دیگر شکست خوردند؟ جدای از بازیگران سرشناسش که شامل بن Kingsley هم میشد، تمرکز خود را بر روی حرکات نمایشی و محیطهای باشکوه که هسته اصلی مجموعه بازیها بود، حفظ کرد. این به فیلم امکان میداد در صورت لزوم از منبع اصلی منحرف شود بدون اینکه کاملاً آن را رها کند.
Doom
اینکه دواین جانسون در لحظات پایانی فیلم به یک دیو تبدیل میشود، یکی از معدود نکات مثبت آن بود، همانطور که یک سکانس تیراندازی اول شخص بسیار مسخره نیز وجود داشت که به طور واضح برای راضی کردن طرفداران سری ساخته شده بود که تعجب میکردند چرا برای دیدن فیلم پول پرداخت کردهاند. با این حال، چند دقیقه برای نجات حتی فیلمهای متوسط کافی نیست، بنابراین شاید Doom باید مسیر هاردکور هنری را طی میکرد و کل فیلم را به صورت اول شخص فیلمبرداری میکرد.
Warcraft
Warcraft تاریخچهای طولانی و پیچیده دارد که شامل چندین بازی استراتژی همزمان، رمان و بازی فوقالعاده موفق World of Warcraft میشود. تصمیم برای اقتباس آن به فیلم، کار غیرممکنی به نظر میرسید، اما دانکن جونز کارگردان Moon با محدود کردن فیلم Warcraft به وقایع بازی اصلی، تمام تلاش خود را کرد.
درگیری عظیم بین اورکها و انسانها هر دو تمدن را در آستانه فروپاشی قرار میدهد، اما با پرشهای مکرر داستان، دلیلی برای اهمیت دادن به قهرمانان در هر دو طرف باقی نمیماند. با وجود بودجه هنگفت، این نیز خندهدار است که برخی از شخصیتها چقدر ضعیف به نظر میرسند. زنی که نیمی اورک و نیمی انسان است و در مرکز درگیری فیلم قرار دارد، به سادگی به رنگ سبز درآمده و عاجهایی به او داده شده است، در حالی که بقیه اورکها همگی با رایانه ساخته شدهاند. زرههای بزرگ انسانها که در بازیها کمی مسخره به نظر میرسیدند، در فیلم حتی مضحکتر به نظر میرسند و برخی از لحظات دراماتیک را تضعیف میکنند.
Monster Hunter
تنها کاری که فیلم Monster Hunter باید انجام میداد این بود که دلیل مناسبی برای وجود هیولاهای غولپیکر و نیاز شخصیت اصلی ما به شکار آنها ارائه میکرد. این همان کاری است که بازیها انجام میدهند و کسی شکایتی ندارد. در عوض، ما داستانی پیچیده از یک واحد نظامی از زمین، بله زمین خودمان، را میبینیم که به دنیای دیگری پر از هیولاهای عظیمالجثه منتقل میشود. تنها راه برای بازگشت به خانه، مبارزه با هیولاهایی است که از مکانی به نام برج آسمانی محافظت میکنند، که منبع درگاههای بین دو بعد است. فیلم برای مدت زمان زیادی در یک مکان بسیار خستهکننده و بدون هیچ بویی از شکار هیولا سرگردان است.
وقتی اکشن شروع میشود، حداقل به نظر خوب میرسد. هیولاها بزرگ و ترسناک هستند، اگرچه در مقایسه با همتایان بازی ویدیویی خود از نظر طراحی واقعی کمی ناامیدکننده هستند، و ادای احترامی مناسب به منبع اصلی وجود دارد. مشکل این است که همه اینها به انتهای فیلم منتقل شده است و یک تجربه بسیار نامتعادل را به جا میگذارد.
Assassin’s Creed
Assassin’s Creed رویکردی کاملاً متفاوت از Warcraft در پیش گرفت، اما در نهایت با استقبالی مشابه مواجه شد. این فیلم به جای اقتباس از یکی از بازیها، داستان اصلی را روایت میکند که بر محور یک قاتل (با بازی مایکل فاسبندر) با پیوندهایی با اجدادی که در دوره تفتیش عقاید اسپانیا در قرن ۱۵ میلادی زندگی میکرد، میچرخد.
فاسبندر در هر دو نقش بازی کرد، رویکردی عجیب و تازه، و بازیگران سرشناس شامل بازیگرانی مانند ماریون کوتیار، جرمی آیرونز و مایکل کی ویلیامز بودند. Assassin’s Creed جذاب بود و با لحن سری بازیها مطابقت داشت، اما همچنین کاملاً از خطوط داستانی بازیها جدا به نظر میرسید. این منجر به چیزی شد که برای مخاطبان عام گیجکننده بود و برای طرفداران بازیها غیرضروری بود.
Street Fighter: The Legend of Chun-Li
فیلم اصلی Street Fighter دهه ۹۰ وحشتناک است، اما در مقایسه با آشفتگیای که در Street Fighter: The Legend of Chun-Li در سال ۲۰۰۹ ساخته شد، هیچ است. تصمیم برای تبدیل این فرنچایز محبوب بازی مبارزهای به یک درام پلیسی، احتمالاً بهترین تصمیم نبود و بازیگران کاملاً گیج به نظر میرسند که چگونه قرار است شخصیتهای خود را بازی کنند. کریس کلین حداقل کمی با بازی در نقش چارلی نش خوش میگذراند، اگرچه شما نمیدانید او قرار است آن شخصیت باشد مگر اینکه کسی او را با این اسم صدا بزند. حداقل مایکل کلارک دانکن را در نقش بالروگ داریم، بنابراین کاملاً باخت محسوب نمیشود.
Alone in the Dark
کارگردان آلمانی، Uwe Boll به خاطر اقتباسهای سینمایی کمبودجه و اغلب خجالتآور از بازیهای ویدیویی به شهرت رسیده است. این فیلمها شامل Postal، House of the Dead و BloodRayne میشوند، اما Alone in the Dark به عنوان پایینترین نقطه در کارنامه Boll، به تنهایی خودنمایی میکند.
این فیلم که در وبسایت متاکریتیک به عنوان یکی از بدترین فیلمهای تمام دوران رتبهبندی شده، یک فیلم ترسناک است که هیچ چیز جدیدی ارائه نمیدهد و از کلیشههایی مانند ارواح شرور و یک جزیره دوردست و ترسناک استفاده میکند. این فیلم به خاطر خط داستانی قابل پیشبینیاش به یاد ماندنی نیست، بلکه به خاطر شکست کاملش در ایجاد حس تعلیق یا حتی یک صحنهی ترسناک غیرمنتظره شناخته میشود.
Super Mario Bros
شاید اگر انتظارات بسیار پایینی که اکنون از فیلمهای بازیهای ویدئویی داریم، وجود نداشت، تماشاگران متوجه آشفتگیای که با اکران Super Mario Bros. در سال ۱۹۹۳ وارد آن میشدند، نمیشدند. این فیلم به این دلیل یک شکست بزرگ بود که هیچکدام از شخصیتها، محیطها یا اصالت کلی مضمونی را که هر کسی که این بازیها را انجام داده بود انتظار داشت، به درستی به تصویر نمیکشید.
Super Mario Bros. با وجود تلاشهای هماهنگ بازیگران ستارهدار شامل باب هاسکینز، جان ویزمو و دنیس هوپر در نقش باوزر، بهطور کامل از هدف دور میماند و در این فرآیند، این فرنچایز را بیاعتبار میکند. یوشی به یک هیولای وحشتناک تبدیل میشود و تعداد کمی از شخصیتهای دیگر حتی از راه دور به همتایان بازی ویدیویی خود شباهت دارند.
گردآوری و تنظیم: مجله خبری صبح من
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman