حسینم با همه وجود آمدهام. هر دو فرزندم پیشکشت. از خیمه بیرون نمیآیم تا شرم نکنی. این دو سرباز ناقابل را هم از من بپذیر.
خدایا تمام هستیم را امروز فداییت میکنم. هدیههای خاندان بنیهاشم را بپذیر. لباس رزمشان را خودم بر تنشان کردم تا در رکاب بهترین دایی دنیا به مبارزه بروند.
جگرگوشههای مادر مرا رو سفید کنید.
لبانشان تشنه است اما دلشان سیراب. دلشان از محبت و ایمان به تو، سیراب است. رزم را آموختهاند. از خودت، از عباس.
هر چه شد، من از خیام بیرون نمیشوم. نه گریه و نه زاری.
حسین، در راه حقیقت و ایمان راستین است و این خداست که قصه را مینویسد. چه قصه زیبایی.
من در این وادی غرق خون، چیزی جز زیبایی ندیدم. بگذار قصه عاشورا هم به دست خط خدا تمام شود، آن وقت میبینی که قرنها قصه ما، زبانزد همه خواهد شد.
فرزندان از جان بهترم، سرمایههای عمرم، بروید دلبندانم که جدم منتظر شماست. بروید که نفسم به نفس شما بند است.
ای تمام وجودم، خدانگهدارتان مادر.