تاریخ : شنبه, ۳۱ شهریور , ۱۴۰۳ Saturday, 21 September , 2024
2
رمان نوجوان:

رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و دوم

  • کد خبر : 19749
  • 14 تیر 1402 - 13:11
رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش بیست و دوم
در قسمت قبل خواندیم، «نقره‌ای» درباره‌ی خوابی که دیده بود، برای «کارامل» نوشت. کارامل، نگران به سمت خانه‌ی برادرش رفت تا جزییات بیشتری را بداند اما نقره‌ای همه جزییات را نمی‌توانست به خواهرش بگوید چرا که ...

«صبح من» با رمان نوجوان: نقره‌ای، کارامل را پشت پنجره دید و به شدت تعجب کرد. رفت جلو و پنجره را باز کرد: «تو اینجا چی کار می‌کنی؟ نامه به دستت رسید؟ خوندیش؟»
کارامل متفکرانه میو کرد: «آره. هنوزم نمی‌دونی چی باعث شد همچین خوابی ببینی؟»

نقره‌ای شانه‌ای بالا انداخت. او می‌دانست؛ اما نمی‌خواست بگوید. خوابش را دوباره مرور کرد. در خواب، وقتی که پدر و گربه گندهه با هم مواجه شدند، انگار نقره‌ای از آن دنیا، به دنیایی دیگر پرت شد. در آنجا، پدرش، ببری و رعد را با ظاهری جدی دید.

پدرش جلو آمد و پنجه‌اش را روی شانه‌ی نقره‌ای گذاشت و میو کرد: «پسرم! به دنیای رویاهایی که از آینده و گذشته خبر می‌دن، خوش اومدی!»
نقره‌ای پرسید: «کجا؟ چرا همتون اینجا جمع شدین؟ خبریه؟»

«بله پسرم. اینجا جاییه که حقایق و رازهایی که مخفی موندن، برای تو آشکار می‌شن. بدون که ما تو رو انتخاب کردیم تا وارد این دنیا بشی اما حق نداری از این بخش از خوابت به هیچ کس، حتی کارامل، چیزی بگی.»

نقره‌ای لحظه به لحظه گیج‌تر می‌شد. پرسید: «چرا من؟ چرا مثلاً خاکستری رو انتخاب نکردید؟ مگه من کی هستم که شما من رو انتخاب کردید؟ چرا حق ندارم به کسی چیزی بگم؟»
پدر گفت: «پسر جان! چقدر سوال می‌پرسی. مهلت بده جواب بدم. ما تو رو انتخاب کردیم چون …»

در اینجا بود که ببری حرف پدر نقره‌ای را قطع کرد: «همون طور که قبلاً هم گفتم، تو آینده‌ی درخشانی داری. تو …»
و حالا پدر حرف ببری را قطع کرد: «تو قهرمان ما خواهی بود.»
رعد میو کرد: «به خاطر همین بود که از تو دعوت کردیم به ما بپیوندی!»

نقره‌ای با دهان باز از چشمانش از روی یکی از گربه‌ها به دیگری می‌چرخید. خودش را محکم تکاند؛ انگار می‌خواست از خواب بیدار شود. بعد سرش را عقب داد و … خندید! آن قدر خندید تا اشک از چشمانش جاری شد. در حالی که نفس نفس می‌زد، میو کرد: «شوخی بامزه‌ای بود. من رو چه به قهرمان بازی؟ ببینم، دوربین مخفیه؟»

سه گربه نگاه‌های حیرت‌زده‌ای رد و بدل کردند.
پدر با جدیت گفت: «نقره‌ای، این اصلاً شوخی نیست!»
خنده از لبان نقره‌ای محو شد: «نیست؟»
ـ «نه نیست. این یه مسئله‌ی جدیه. جون تمام گربه‌های خونگی و حتی دار و دسته‌ی رعد، همه به تو و تصمیمی که می‌خوای بگیری وابسته‌ست.»

ـ «چه تصمیمی؟»
ـ «اینکه بخوای قهرمان باشی یا نه!»
ـ «خب … آخه … من می‌ترسم.»

ببری با مهربانی گفت: «همه‌ی قهرمان‌ها اول کار، می‌ترسند اما نمی‌ذارن ترس، سد راهشون بشه. همینه که اونها رو قهرمان می‌کنه!»
رعد میو کرد: «من عضو انجمن «دنیای خواب‌ها» هستم. من و بقیه‌ی اعضا، منتظر بودیم که ببینیم تو امروز موقع رویارویی با گربه گندهه چی کار می‌کنی. تو غریزه‌ی جنگجویی فوق‌العاده‌ای داری، پسر! می‌خواستیم با توجه به عملکردت ببینیم که تو لایق هستی یا نه.»

ـ «لایق چی؟»
ـ «لایق اینکه قهرمان باشی. لایق اینکه نابودی گربه گندهه و تمام پلیدی‌هایی که در گربه‌های این شهر هست رو به دست تو بسپریم.»
ـ «من؟ مگه من چی کار می‌‌تونم بکنم؟ امروز هم ترسیده بودم؛ ولی چون به کارامل قول داده بودم که از اون در برابر هر جور تهدیدی محافظت کنم، جنگیدم.»
ـ «ولی جرقه‌ش رو حس کردی. جرقه‌ای از قهرمان بودن. لذت اینکه همه «قهرمان» خطابت کنن.»

نقره‌ای سرش را پایین انداخت: «آره، حسش کردم.»

ناگهان انگار همه چیز روشن‌تر و واضح‌تر شدند: «تو از جنگیدن من با گربه گندهه خبر داشتی. وگرنه خودت رو به موقع اونجا نمی‌رسوندی.»
رعد با سر تأیید کرد. نقره‌ای ادامه داد: «و به خاطر همین هم پیشنهاد عضویت توی گروهت رو به من دادی.»

رعد دوباره با سر تأیید کرد. پدر گفت: «از بحث دور نشیم. نقره‌ای، امشب رعد به همین خاطر اون خواب رو نشونت داد که مقدمه‌ای باشه برای اینکه از خودت یه اسطوره بسازی. ولی خودت باید تصمیم بگیری که می‌خوای اسطوره و قهرمانی باشی. می‌خوای گربه‌ای باشی که تا صدها سال بعد هم به خوبی از تو یاد کنند یا نه؟»
ببری میو کرد: «خوب به این موضوع فکر کن. فردا شب، دوباره میایم تا تصمیمت رو بپرسیم. ما از روی تصمیمی که گرفتی، قضاوتت نمی‌کنیم. باز هم تصمیم نهایی با خودته.»
بعد دنیا دور سر نقره‌ای چرخید و از خواب پرید.

ادامه دارد…

استفاده از مطلب تنها با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است.
لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=19749
  • نویسنده : نرگس شعبانی
  • منبع : مجله خبری «صبح من»
  • 405 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.