تاریخ : شنبه, ۳ آذر , ۱۴۰۳ Saturday, 23 November , 2024
0

قصه‌های هزار و یک شب: شبان و شیطان ـ ۱

  • کد خبر : 65596
  • 26 آبان 1403 - 13:00
قصه‌های هزار و یک شب: شبان و شیطان ـ ۱
هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

در روزگاران گذشته، شبانی پارسا با همسر و پسر کوچکش زندگی می‌کردند. خانه‌ی آنها بر کوهی بود و آنها غذاهایشان را از شیر و گوشت گوسفندان تهیه می‌کردند. شبان و همسرش انسان‌های صالحی بودند و در تمام عمر به کار و عبادت می‌پرداختند.

روزی، زن پارسا از شوهرش خواست تا اجازه دهد او و فرزندشان به دیدار خاله‌ی زن بروند؛ مدتها بود که زن هیچ کدام از فامیل‌هایش را ندیده بود. مرد پارسا، اجازه داد و از آنان خداحافظی کرد. زن پارسا و پسر کوچکش به راه افتادند و رفتند.

چند ماه گذشت و خبری از زن پارسا و فرزندشان نشد. مرد پارسا که نمی‌توانست گله‌ی گوسفندان را رها کند، همیشه دعا می‌کرد تا خداوند آن دو را سالم به وی بازگرداند.

هفت سال گذشت. مرد پارسا دیگر از فراوانی کارها و دوری زن و فرزند، بیمار شده بود و نمی‌توانست گوسفندان را به چرا ببرد و شیرهایشان را بدوشد. گوسفندان هر روز خود به صحرا می‌رفتند و شب، بازمی‌گشتند.

مرد پارسا هم که توان حرکت نداشت، در خانه افتاده بود و رنج می‌کشید.

ابلیس که دید مرد پارسا اینگونه شده است، خواست تا او را گمراه کند پس یکی از پیروان خود را که زنی زیبا به نام جمیله بود، به سوی مرد پارسا فرستاد.

مرد پارسا در تب می‌سوخت. جمیله در زد.

مرد پارسا: «کیست؟»

جمیله: «زنی هستم جمیله نام؛ تنها و بی کس به دنبال سرپناهی می‌گردم.»

ـ «داخل شو!»

جمیله داخل شد و گفت: «شما بیمار هستید؟ چه نیاز دارید تا برایتان آماده کنم؟»

ـ «من چیزی نیاز ندارم! مقداری شیر و نان آنجا بر روی تاقچه هست؛ می‌توانید از آن بخورید و بروید.»

ـ «بروم؟! من جایی ندارم. شما را به خدا سوگند می‌دهم که بگذارید تا کنیزی‌تان را بکنم. اگر از اینجا بروم، شاید دزدها یا گرگ‌ها به من آسیبی برسانند!»

مرد پارسا کمی اندیشید و سپس گفت: «همسر و فرزند من مدتی است که به سفر رفته‌اند و هنوز بازنگشته‌اند؛ من نیز بیمارم. اگر بتوانی از گله نگهداری کنی، کمک بزرگی به من کرده‌ای!»

جمیله هر روز گوسفندان را به چرا می‌برد و غذاهایی خوشمزه از گوشت گوسفندان می‌پخت و از مرد پارسا، نگهداری می‌کرد تا اینکه مرد، خوب شد.

ادامه دارد…

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=65596
  • نویسنده : احسان عظیمی
  • منبع : هزار و یک شب
  • 9 بازدید
  • بدون دیدگاه

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.