مجلهی خبری «صبح من»: «هزار و یک شب» داستانهایی شگفتانگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرنها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستانهای هزار و یک شب خواهیم پرداخت.
طاووس نر: «چه شده است ای بط مهربان؟!»
ـ «خواب دیدم که آدمیزاد دو پا به سوی ما میآید!»
طاووس ماده: «آیا تا به حال آدمیزادی دیدهای؟»
ـ «نه، هرگز! اما پدربزرگم دیده بود و میگفت، آدمیزاد موجودی است که بر روی دو پا راه میرود و بال هم ندارد و ضعیف هم هست اما از همهی حیوانات، خطرناکتر است!»
طاووس ماده خیلی ترسید.
طاووس نر گفت: «هر خوابی تعبیر درستی ندارد؛ راحت باش! وقتی آدمیزاد بال ندارد، نمیتواند بالای این درخت آسیب به ما برساند.»
بط کمی آرام شد.
فردای آن روز، طاووس و بط در حال گفتگو بودند که صدایی شنیدند. بچه شیری به آن سو میآمد:
ـ «سلام بر طاووسهای زیبا و بط مهربان!»
ـ «سلام بر تو ای پسر سلطان جنگل!»
بط: «شما اینجا چه میکنید؟»
بچه شیر: «دیشب خوابی دیدهام. خواب دیدم اسیر آدمیزادی شدهام! آمدهام ببینم آدمیزاد چگونه موجودی است!»
بط: «آیا پدرت این را میداند؟»
بچه شیر: «پدرم با همهی قدرتی که دارد، از آدمیزاد میترسد! اگر به او میگفتم، نمیگذاشت از بیشه خارج شوم.»
طاووس نر: «بهتر بود در همان بیشه میماندی و به نصیحتهای پدرت، گوش میکردی!»
بچه شیر: «پدرم پیر شده است و محتاط. مگر آدمیزاد کیست که از او بترسم؟!»
در همین حال، از دور غباری پیدا شد…
ادامه دارد…
بخش پیشین:
اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman