تاریخ : یکشنبه, ۴ آذر , ۱۴۰۳ Sunday, 24 November , 2024
0

قصه‌های هزار و یک شب: نجّار و بچه شیر ـ ۲

  • کد خبر : 64521
  • 12 آبان 1403 - 13:00
قصه‌های هزار و یک شب: نجّار و بچه شیر ـ ۲
«هزار و یک شب» داستان‌هایی شگفت‌انگیز و شیرین از روزگاران کهن است که توانسته در طول قرن‌ها، دوستداران زیادی پیدا کند. در ادامه، به بیان داستان‌های هزار و یک شب خواهیم پرداخت.

طاووس نر: «چه شده است ای بط مهربان؟!»

ـ «خواب دیدم که آدمیزاد دو پا به سوی ما می‌آید!»

طاووس ماده: «آیا تا به حال آدمیزادی دیده‌ای؟»

ـ «نه، هرگز! اما پدربزرگم دیده بود و می‌گفت، آدمیزاد موجودی است که بر روی دو پا راه می‌رود و بال هم ندارد و ضعیف هم هست اما از همه‌ی حیوانات، خطرناک‌تر است!»

طاووس ماده خیلی ترسید.

طاووس نر گفت: «هر خوابی تعبیر درستی ندارد؛ راحت باش! وقتی آدمیزاد بال ندارد، نمی‌تواند بالای این درخت آسیب به ما برساند.»

بط کمی آرام شد.

فردای آن روز، طاووس و بط در حال گفتگو بودند که صدایی شنیدند. بچه شیری به آن سو می‌آمد:

ـ «سلام بر طاووس‌های زیبا و بط مهربان!»

ـ «سلام بر تو ای پسر سلطان جنگل!»

بط: «شما اینجا چه می‌کنید؟»

بچه شیر: «دیشب خوابی دیده‌ام. خواب دیدم اسیر آدمیزادی شده‌ام! آمده‌ام ببینم آدمیزاد چگونه موجودی است!»

بط: «آیا پدرت این را می‌داند؟»

بچه شیر: «پدرم با همه‌ی قدرتی که دارد، از آدمیزاد می‌ترسد! اگر به او می‌گفتم، نمی‌گذاشت از بیشه خارج شوم.»

طاووس نر: «بهتر بود در همان بیشه می‌ماندی و به نصیحت‌های پدرت، گوش می‌کردی!»

بچه شیر: «پدرم پیر شده است و محتاط. مگر آدمیزاد کیست که از او بترسم؟!»

در همین حال، از دور غباری پیدا شد…

ادامه دارد…

اخبار «صبح من» را در بله و ایتا دنبال کنید:
کانال «صبح من» در بله:
https://ble.ir/sobheman
کانال «صبح من» در ایتا:
https://eitaa.com/Sobheman

لینک کوتاه : https://sobheman.com/?p=64521

ثبت دیدگاه

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.