رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۵۹

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای که سر به زیر انداخت، سایه کمی ملایم‌تر، گفت: «بعد از اینکه نقره‌خز من رو با سنگدلی تمام، رها کرد و رفت، من و مادرم توی قبیله‌ی باد، زندگی سختی داشتیم. همه، مادرم رو مسخره و به ما توهین می‌کردند. فقط رهبر قبیله بود که هوای ما رو داشت. اون … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۵۹