هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت اول

مجله‌ی خبری «صبح من»: الکس: «بلند شو … پاشو … پیتر … پیتر … صدامو می‌شونی؟» یک لحظه متوجه نشدم کجا هستم. خوابم برده بود. از شدت گرما، خیس عرق بودم. دیدم روی نیمکت زیر آفتاب دراز کشیده‌ام. نشستم و عرقم را با دستمالی که در جیبم بود، خشک کردم. الکس: «چی شده بابا چرا … ادامه خواندن هر چه باشی، تو به ریشه‌ات وصلی ـ قسمت اول