اندر حکایت «هر چه میگویم نر است، تو میگویی: بدوش!»
مجلهی خبری «صبح من»: روزی بود و روزگاری بود. در آن روزگار، «نادرشاه افشار»، پادشاه ایران بود. نادرشاه، مردی جنگی و دیکتاتور بود و تمام عمرش، روی اسب نشسته بود و از اینجا به آنجا لشکرکشی میکرد. او حتی به هندوستان هم حمله کرد و الماس و طلا و جواهرات بسیاری را از هندیها گرفت … ادامه خواندن اندر حکایت «هر چه میگویم نر است، تو میگویی: بدوش!»
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.