رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۱۷

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای به شدت تلاش کرد تا نخوابد اما سرانجام تسلیم عطش خواب شد و خودش را روبروی تابلوی جنگل وهم‌آلود دید. صدایی آشنا با نرمی دخترانه‌ای گفت: «می‌بینم که دلت برام تنگ شده!» نقره‌ای اخم کرد: «اصلا هم این طور نیست!» شنل‌پوش گفت: «چرا دقیقا همین طوره. وگرنه نمی‌اومدی اینجا.» اخم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقره‌ای؛ جنگجویان تاریکی – بخش ۱۷