رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای – بخش صد و دوازدهم
مجلهی خبری «صبح من»: غروب پرسید: «میخوای بری یا بمونی؟ خیلی برای تصمیمگیری وقت هدر میدی.» نقرهای با حواسپرتی گفت: «یه لحظه بهم وقت بده.» راه راه آه کشید و میو کرد: «میشه این خرگوشه رو بخوریم؟ گرسنمه.» غروب گفت: «یه لحظه صبر کن بذار ببینم … » نقرهای با هیسی میان میوی او پرید. … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای – بخش صد و دوازدهم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.