رویای کاراملی با اکلیل نقرهای ـ بخش صد و هشتم
مجلهی خبری «صبح من»: کارامل تازه خوابش برده بود. خواب مادرش را میدید. مادرش او را در آغوش گرفت. کارامل، گرمای خَزِ مادرش را حس کرد و چشمانش را بست تا با تمام وجود، حسش کند. مادرش در گوش او، نجوای آرامبخشی کرد و گفت: «دخترم، خوب گوش کن. مطلب مهمی رو باید بهت بگم.» … ادامه خواندن رویای کاراملی با اکلیل نقرهای ـ بخش صد و هشتم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.