رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش نود و چهارم
مجلهی خبری «صبح من»: خزفندقی با دیدن زنجبیل، جلو دوید و کنار او ایستاد. سیلی محکمی به او زد و میو کرد: «دخترهی خیرهسر، کجا رفته بودی؟» اما وقتی دید چشمان زنجبیل پر از اشک شدند و گونهی دردناکش را مالید، دلش به حال او سوخت. جلو رفت و زنجبیل را در آغوش گرفت و … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش نود و چهارم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.