رویای کاراملی با اَکلیل نقره‌ای ـ بخش نود و یکم

مجله‌ی خبری «صبح من»: زنجبیل میو کرد: «دیگه نمی‌شناسمت دوده‌پوستین، دیگه نه با من همراهی می‌کنی نه حتی به نیش و کنایه‌هام می‌خندی. تا قبل از اینکه اون پیشی‌های خونگی بیان، تو، من رو داشتی. اما از وقتی سر و کله‌ی اونها پیدا شده، همه‌ش دور و بر اون گربه‌هه، کارامل، می‌چرخی. انگار من رو … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیل نقره‌ای ـ بخش نود و یکم