رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادونهم
مجلهی خبری «صبح من»: کارامل میو کرد: «نقرهای! این لوس بازیا چیه؟ پاشو برو دیگه!»نقرهای مِن مِن کرد: «آخه … آخه من … من نگران تو هستم!» ـ دروغ میگی. من حالم خوبه. حالا برو دیگه. بقیه منتظرن.کمی فکر کرد و در نهایت تصمیم گرفت بلند شود و برود. قبل از اینکه برود، نگاه نگرانی … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادونهم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.