رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادوششم
مجلهی خبری «صبح من»: هنگام غروب، نقرهای، دودهپوستین را به تنهایی گیر آورد و به او گفت که چه نیتی دارد. دودهپوستین که متعجب بود، مخالفت نکرد و نقرهای نفس راحتی کشید. وقتی همه به خواب رفتند، نقرهای بیرون آمد، خمیازهای کشید و کنار دودهپوستین نشست. دودهپوستین بدون آنکه به او نگاه کند، گفت: «مجبور … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادوششم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.