رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادوپنجم
مجلهی خبری «صبح من»: کسی که فریاد زد، به هیچ وجه نقرهای نبود. نقرهای چنان خشکش زده بود که حتی فراموش کرده بود نفس بکشد. از وقایعی که جلوی چشمانش رخ میدادند، حیرت کرده بود. در آخرین لحظه که ماشین میخواست گربهی کوچک را در زیر چرخهایش لِه کند، سایهای خاکستری به پرواز درآمد و … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هشتادوپنجم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.