رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هشتادم

مجله‌ی خبری «صبح من»: همه برگشتند و به صاحب صدا نگاه کردند؛ گربه‌ای به نام پشمک. چند لحظه سکوت بود تا اینکه «غروب» میو کرد: «آره. درست می‌گی. زندگی قبلی ما ایرادی نداشت. ما بودیم که از اون زندگی ناراضی بودیم. مثلاً، یادت نیست هر وقت می‌خواستیم همدیگه رو ببینیم و یه چیز کوچیک به … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش هشتادم