رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادوششم
مجلهی خبری «صبح من»: زمانی که گشت شکار به اردوگاه رسید، بیشتر گربهها در محوطهی باز میان اردوگاه نشسته بودند و با هم گپ میزدند. همگی با ورود گشت شکار، به آنها خیره شدند. دودهپوستین با دیدن فِرِد که از ترسش، پشتِ دُمِ نقرهای پنهان شده بود، با تمسخر میو کرد: «هنوز یاد نگرفتین بعد … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادوششم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.