رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادوسوم
مجلهی خبری «صبح من»: فردای آن روز، نقرهای، «راه راه» و «تندر»، شاگرد راه راه که تنها پسر «رعد» بود، به شکاری در نزدیکی مرز قبیلهی آب رفتند. راه راه پرسید: «خب، تندر. دوست داری امروز چی شکار کنی؟»تندر با چشمانی گرد شده میو کرد: «خودم تهنایی؟» راه راه سری به تأیید تکان داد: «آره، … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادوسوم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.