رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادم
مجلهی خبری «صبح من»: از آن روز به بعد، دودهپوستین، با مشکلات عجیبی روبهرو میشد. وقتی از جایی رد میشد که خاکستری نشسته بود، طوری که انگار کسی برایش زیر پا گرفته باشد، سِکَندری میخورد. هر روز صبح با درد دُمَش، از خواب میپرید و هر شب، تا میخواست بخوابد، خاکستری که کنارش میخوابید، یا … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش هفتادم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.