رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شصت‌وچهارم

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای پرسید: «حرف‌هایی که زدید، براتون آشنا نبود؟»بوران تکانی به خودش داد: «چی؟» ـ یادتون رفته روزی که می‌خواستید من رو به عنوان یه قهرمان انتخاب کنید، همین حرفا رو زدم؟ «دوربین مخفی» و «چرا من؟» و از این چیزا.ـ چه جالب! هرگز فکرش هم نمی‌کردم روزی در موقعیتی قرار بگیرم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش شصت‌وچهارم