رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش شصتویکم
مجلهی خبری «صبح من»: بوران با تعجب پرسید: «تو گلبرفی رو از کجا میشناسی؟»کارامل میو کرد: «تا قبل از اینکه نقرهای همسایهی من بشه، اون همسایهم بود. با هم دوست بودیم. آدرس جدیدش رو هم دارم. برم پیشش؟» تا گربهای بخواهد چیزی میو کند، سروکلهی رعد، شب، صاعقه و بچههای رعد پیدا شد. صاعقه داشت … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش شصتویکم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.