رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وهفتم

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای یک‌راست به خانه‌ی خواهرش رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد. گفت: «برام مهم نیست چی می‌گن. من کار خودم رو می‌کنم. از خود راضی‌ها!» نقره‌ای انتظار ابراز همدردی از سوی کارامل را داشت؛ اما کارامل چیزی میو کرد که نقره‌ای شوکه شد: «چی گفتی؟ یه بار دیگه بگو.»ـ می‌گم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وهفتم