رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش پنجاهوششم
مجلهی خبری «صبح من»: نقرهای گفت: «میرم با اونا صحبت کنم. آدرس لطفاً.»بوران که هنوز عصبانی بود، گفت: «امیدوارم تو بتونی حرف توی کلهشون کنی.» نقرهای آدرس را گرفت و از کارامل پرسید: «دوست داری با من بیای؟ یه چرخی توی جنگل میزنیم.»کارامل کمی این پا و آن پا کرد و سرانجام گفت: «نه. دلم … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقرهای ـ بخش پنجاهوششم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.