رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وپنجم

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای بیدار شده بود. داخل حیاط آمد تا ببیند چه اتفاقی افتاده است. کارامل را دید که با غرور، در حیاط منتظر او ایستاده است. پرسید: «اتفاقی افتاده؟ سر و صدا شنیدم.» کارامل سر تا ته ماجرا را تعریف کرد و منتظر واکنش نقره‌ای ماند. نقره‌ای با دهان باز به این … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وپنجم