رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وسوم

مجله‌ی خبری «صبح من»: نقره‌ای فریاد زد: «چی؟!» وقتی صدای غُرغُر چند تا از همسایه‌ها بلند شد، صدایش را پایین‌تر آورد:« چی؟! … میشه لطفاً هر کسی رو که مونده، به من بگی؟» خاکستری کمی فکر کرد و میو کرد: «اِم … خب … میشن کهربا، غروب، آتش، راه راه، مشکی، ببری، من، تو، کارامل، … ادامه خواندن رویای کاراملی با اَکلیلِ نقره‌ای ـ بخش پنجاه‌وسوم