در جستجوی خود ـ بخش بیست و یکم
«صبح من»: یک جمعه به اصرار بچهها برای خرید بستنی از خانه خارج شدم وقتی برگشتم بچهها خانه را برای تولدم تزئین کرده بودند. این اولین جشن تولد من بود. خیلی خوشحال شدم. هر کدامشان برای من هدیهای تهیه دیده بودند. جواد یک انگشتر فیروزه هدیه داد. هدایای بچهها برایم جالب بود. خب علی که … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش بیست و یکم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.