در جستجوی خود ـ بخش هفدهم

«صبح من»: صدای شکستن دارو، تمام نجابتم را ربود.با تندی زیاد به آن مرد گفتم: «راحت شدی؟ همه زندگی منو شکستی، راحت شدی؟ خدا ازت نگذره که نذاشتی ما بریم دارو رو بچه بزنه…»«ندا جان بسه. آروم‌تر!»ـ «… خدایا خودت جوابشو بده‌. الان من چه غلطی بکنم. از کجا پول جور کنم برای دارو. خدایا … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش هفدهم