در جستجوی خود ـ بخش شانزدهم

«صبح من»: چند ماهی زندگی معمولی ما ادامه داشت. یک روز مادرم به خانه ما زنگ زد و گفت که پدرم اصلا حالش خوب نیست. نفهمیدم چگونه خودم را به خانه مادرم رساندم. وقتی رسیدم اورژانس دم در خانه بود. علی مدرسه رفته ولی محمد با من بود. به داخل خانه رفتیم. وقتی دیدم پدرم … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش شانزدهم