«صبح من»: فشنگ روی زمین توجهم را جلب کرد. خم شدم تا ببینم واقعی است یا نه که با صدای جیغ شدید علی، دستم را به عقب کشیدم و با عجله به داخل خانه رفتم. دیدم همه دور علی جمع شدند.ـ «چی شده ترسیدم. علی چشه؟»علی فریاد زد: «مامان مُردم دستم… داااارم میمیرم.»پدرم با خونسردی … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش یازدهم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.