«صبح من»: جواد پشت در نبود. مردی پاکت نامهای داد و گفت: «خانم این برای شماست»خیلی کلافه شدم. پاکت را گرفتم و بدون حرفی در را محکم بستم. تا نامه را بیرون بیاورم در ذهنم گذشت که حتما باز جواد نوشته آمدنش منتفی است. نامه را خواندم.«خانم عزیزم ناراحت نباش درو باز کن یه شوخی … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش هفتم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.