«صبح من»: به داخل اتاق رفتم. علی گوشه اتاق زانوانش را به داخل شکمش گذاشته بود. سرش را به زانو تکیه داده بود و بلند بلند گریه میکرد. دیدم عکس جواد پاره شده و به زمین افتاده است.هیچ چیز نگفتم عکس را برداشتم و با چسب آن را چسباندم. عکس را سر جایش گذاشتم. برای … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش ششم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.