صبح من: به داخل خانه برگشتم که دیدم علی سرِ جایش نیست. «یا خدا این بچه کجا رفته؟!»خانه را گشتم. دیگر نفسم از اضطراب بند آمده بود. قلبم از قفسه سینه داشت جدا میشد. هر چه علی را صدا زدم جوابم نداد. آخر سر ناامید به زمین نشستم. علی با همان دستان کوچکش چشمانم را … ادامه خواندن در جستجوی خود ـ بخش دوم
برای جاسازی نوشته، این نشانی را در سایت وردپرسی خود قرار دهید.
برای جاسازی این نوشته، این کد را در سایت خود قرار دهید.